charming little
خب عالیه فقط مونده مافیا باشه
منو برد سمت خونشون وقتی رسیدیم
گفت: خب رسیدیم بیاتو
گفتم : آااااااا تو بچه کجایی داداش آخه عمارت اااااا بجمام 😑😑
گفت : چی گفتی
گفتم : هیچی فقط دهنم باز موند
گفت : نیدونم ولی گفتی داداش
گفتم: آره احیانن کری ؟؟
گفت : یبار دیگه فقط یبار دیگه منو هراسمی به غیر از ددی صدا کنی میزنمت جوری که بیوفتی بمیری
گفتم : وحشی نخوریمون خب بعدشم تو ددی من نیستی منم بیبی تو نی....
گفت: میخولی ثابت کنم کی واسه کیه ها
گفتم: چیه چیکا میخوای کنی مثلا منو بکشی
گفت : میبینی
ویو ب.ت
دستشو محکم گرفتم بردمش سمت اتاقم میخواستم بهش نشون ردم ددی واقعی کیه😈😎 ( اووو نکشیمون شیطون ) رسیدیم تو اتاق دستشو گربتم و جوری هولش دادم که خورد به دیوار
گفت : داری چیکا میکنی ها مرض بگیری چرا نمیزاری بر....
وسط حرفش بوسیدمش واسه همین حرفش قطع شد .... جوری داشتم لباشو میمکیدم و گاز میگرفتم که انگار چندساله بهم غذا ندادن بعد ۶ مین ولش کردم ( به خاطر کمبود نفس وگرنه ادامه میداد)
گفت : چیکا میکنی
گفتم: میخوام مال خودم کنمت پ منتظر باش تا به فاککککک بری 😈 ( یا شیاطین مقبره ی شیطان 🤦♀️)
گفت : آخه ما همو تازه ... میدونی فقط الان آخه چیزه ..... لطفا امروز رو بیخیال شو لطفا الان نه حداقل برار یک ماه بگذره
گفتم : باشه ( ی حسی نمیزاشت که ا.ت اذیت بشه پ منتظر موند ی ماه بگذره )
جهش زمان...
ا.ت
چندهفته گذشت امتحانا شروع شد هروز میرفتم مدرسه ولی یکی که دوسش داستم نمیزاست کسی بهم نگا چپ بکنه حتی چندروز پیش ی پسره که به نظر میرسید مست دستمو گرفت و بوسیدم منم تقلا میکردم که اومدو پسره رو یکاری کرد خون کف بالا بیاره عالیه حالا یکی رو دارم ازم حمایت کنه آخه من فقط میخواستم یکی رو داشته باشم حمایتم کنه هه
الان
امروز آخرین روز مدرسه س و خب امتحانام رو خوب دادم ب.ت هم همینطور و الان خیلی خوشالم رفتم خونه ی دوش ۲۰ مینی گرفتم لباس خونه مو پوشیدم ( صفحه دوم ) رفتم خوابیدم بعد ۱ ساعت اینا با نفسای داغه یکی که رو صورتم حسسون میکردم بیدار شدم ب.ت بود
گفتم: سلامممم خوبی اینجا چیکا میکنی
گفت : نمیخواستم بیدارت کنم ولی حالا که بیدار شدی اماده شو و ببا پایین
گفتم : اممم خب الان باشه حالا کجا
گفت : میفهمی .......
پایان این پارت
منو برد سمت خونشون وقتی رسیدیم
گفت: خب رسیدیم بیاتو
گفتم : آااااااا تو بچه کجایی داداش آخه عمارت اااااا بجمام 😑😑
گفت : چی گفتی
گفتم : هیچی فقط دهنم باز موند
گفت : نیدونم ولی گفتی داداش
گفتم: آره احیانن کری ؟؟
گفت : یبار دیگه فقط یبار دیگه منو هراسمی به غیر از ددی صدا کنی میزنمت جوری که بیوفتی بمیری
گفتم : وحشی نخوریمون خب بعدشم تو ددی من نیستی منم بیبی تو نی....
گفت: میخولی ثابت کنم کی واسه کیه ها
گفتم: چیه چیکا میخوای کنی مثلا منو بکشی
گفت : میبینی
ویو ب.ت
دستشو محکم گرفتم بردمش سمت اتاقم میخواستم بهش نشون ردم ددی واقعی کیه😈😎 ( اووو نکشیمون شیطون ) رسیدیم تو اتاق دستشو گربتم و جوری هولش دادم که خورد به دیوار
گفت : داری چیکا میکنی ها مرض بگیری چرا نمیزاری بر....
وسط حرفش بوسیدمش واسه همین حرفش قطع شد .... جوری داشتم لباشو میمکیدم و گاز میگرفتم که انگار چندساله بهم غذا ندادن بعد ۶ مین ولش کردم ( به خاطر کمبود نفس وگرنه ادامه میداد)
گفت : چیکا میکنی
گفتم: میخوام مال خودم کنمت پ منتظر باش تا به فاککککک بری 😈 ( یا شیاطین مقبره ی شیطان 🤦♀️)
گفت : آخه ما همو تازه ... میدونی فقط الان آخه چیزه ..... لطفا امروز رو بیخیال شو لطفا الان نه حداقل برار یک ماه بگذره
گفتم : باشه ( ی حسی نمیزاشت که ا.ت اذیت بشه پ منتظر موند ی ماه بگذره )
جهش زمان...
ا.ت
چندهفته گذشت امتحانا شروع شد هروز میرفتم مدرسه ولی یکی که دوسش داستم نمیزاست کسی بهم نگا چپ بکنه حتی چندروز پیش ی پسره که به نظر میرسید مست دستمو گرفت و بوسیدم منم تقلا میکردم که اومدو پسره رو یکاری کرد خون کف بالا بیاره عالیه حالا یکی رو دارم ازم حمایت کنه آخه من فقط میخواستم یکی رو داشته باشم حمایتم کنه هه
الان
امروز آخرین روز مدرسه س و خب امتحانام رو خوب دادم ب.ت هم همینطور و الان خیلی خوشالم رفتم خونه ی دوش ۲۰ مینی گرفتم لباس خونه مو پوشیدم ( صفحه دوم ) رفتم خوابیدم بعد ۱ ساعت اینا با نفسای داغه یکی که رو صورتم حسسون میکردم بیدار شدم ب.ت بود
گفتم: سلامممم خوبی اینجا چیکا میکنی
گفت : نمیخواستم بیدارت کنم ولی حالا که بیدار شدی اماده شو و ببا پایین
گفتم : اممم خب الان باشه حالا کجا
گفت : میفهمی .......
پایان این پارت
۲.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.