تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
،نه
هر هنگام
به هر هنگام و هر ساعت
میان لحظه های سرد و جانسوزی
که بی تو
همانند نفسهای آخر مردی
درون بستر مرگ است
تورا من چشم در راهم
چونان آواره ای
گم گشته در یک جنگل دور و
خزان آلوده و ساکت
به دنبال رهی روشن
پّیِ یک کلبه آرام
تو رامن چشم در راهم
تو را در انحنای خاطرات خوب میپویم
تورا در پیچش غم ناله های باد میجویم
تو را در لابلای کوچه های شوق میخوانم
تورا من چشم در راهم
که باز آیی درون خانه چشمم
میان قاب آغوشم
بیا تا من بشویم جای پایت را
به آب اشک چشمانم
بیا جانا
تو را من چشم در راهم
به هر هنگام
شباهنگام
،نه
هر هنگام
به هر هنگام و هر ساعت
میان لحظه های سرد و جانسوزی
که بی تو
همانند نفسهای آخر مردی
درون بستر مرگ است
تورا من چشم در راهم
چونان آواره ای
گم گشته در یک جنگل دور و
خزان آلوده و ساکت
به دنبال رهی روشن
پّیِ یک کلبه آرام
تو رامن چشم در راهم
تو را در انحنای خاطرات خوب میپویم
تورا در پیچش غم ناله های باد میجویم
تو را در لابلای کوچه های شوق میخوانم
تورا من چشم در راهم
که باز آیی درون خانه چشمم
میان قاب آغوشم
بیا تا من بشویم جای پایت را
به آب اشک چشمانم
بیا جانا
تو را من چشم در راهم
به هر هنگام
۱.۱k
۰۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.