°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:1
《ویو سنا》
از خواب نازم بلند شدم.
من سنا هستم و 20سالمه. با مامانم زندگی میکنم و وضع مالی و زندگیمون هم متوسط رو به بالاعه..
داشتم رو تخت دنبال گوشیم میگشتم که دیدم یکی داره در اتاقمو میکنه
سنا:بلهههه
+:سنا بیا بیرون میخوام باهات صحبت کنم
سنا:اومدم مامان
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین و نشستم رو میز صبحانه
خدمتکار:بفرمایید خانم
سنا:ممنون...مامان چی میخواستی بگی بهم؟!
+:خب میدونی من میخوام ازدواج کنم
سنا:{سرفه}
+:خوبی؟
سنا:خوبم...مامان واقعا میخوای ازدواج کنی؟
+:آره..مخالفی با ازدواج کردنم؟!
سنا:نه..خب زندگی خودته
+:فردا قراره بریم خونه یونگ
سنا:یونگ کیه؟
+:آقای مین یا همون پدرت
سنا:آها
+:سنا...لطفا اونجا رفتیم شیطونی نکن
+:بعدشم یونگ دوتا پسر داره و یکی از پسراش ازدواج کرده
سنا:عه واقعا؟پس میتونم با یکی صحبت کنم
+:شیطون{خنده}
سنا:امم میشه من برم بیرون؟!
+:حتما فقط مراقب باش
سنا:چشممم
《ویو سنا》
میخواستم برم با یوری خرید کنم
راستش یوری خیلی تنبله الان میدونم خوابه
گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به یوری
{تماسشون}
یوری:الو{خوابالو}
سنا:میدونستم خوابیییی
یوری:خفه شو کارتو بگو{داد}
سنا:یااا براچی داد میکشی؟
یوری:بابا کارتو بگو اه
سنا:خب میای بریم خرید؟
یوری:اسکلی بخدا{قطع کرد}
Part:1
《ویو سنا》
از خواب نازم بلند شدم.
من سنا هستم و 20سالمه. با مامانم زندگی میکنم و وضع مالی و زندگیمون هم متوسط رو به بالاعه..
داشتم رو تخت دنبال گوشیم میگشتم که دیدم یکی داره در اتاقمو میکنه
سنا:بلهههه
+:سنا بیا بیرون میخوام باهات صحبت کنم
سنا:اومدم مامان
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین و نشستم رو میز صبحانه
خدمتکار:بفرمایید خانم
سنا:ممنون...مامان چی میخواستی بگی بهم؟!
+:خب میدونی من میخوام ازدواج کنم
سنا:{سرفه}
+:خوبی؟
سنا:خوبم...مامان واقعا میخوای ازدواج کنی؟
+:آره..مخالفی با ازدواج کردنم؟!
سنا:نه..خب زندگی خودته
+:فردا قراره بریم خونه یونگ
سنا:یونگ کیه؟
+:آقای مین یا همون پدرت
سنا:آها
+:سنا...لطفا اونجا رفتیم شیطونی نکن
+:بعدشم یونگ دوتا پسر داره و یکی از پسراش ازدواج کرده
سنا:عه واقعا؟پس میتونم با یکی صحبت کنم
+:شیطون{خنده}
سنا:امم میشه من برم بیرون؟!
+:حتما فقط مراقب باش
سنا:چشممم
《ویو سنا》
میخواستم برم با یوری خرید کنم
راستش یوری خیلی تنبله الان میدونم خوابه
گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به یوری
{تماسشون}
یوری:الو{خوابالو}
سنا:میدونستم خوابیییی
یوری:خفه شو کارتو بگو{داد}
سنا:یااا براچی داد میکشی؟
یوری:بابا کارتو بگو اه
سنا:خب میای بریم خرید؟
یوری:اسکلی بخدا{قطع کرد}
۷.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.