جبهه اقدام
#جبهه_اقدام
#بهشت_جهنمی
#قسمت_بیست_و_چهارم
مادر... الهام... مریم... خون و خرد شیشه...
بالاتنه ام را بالا میکشم تا بلند شوم اما قبل از اینکه بنشینم، کفش سنگین اسپرت یکی شان در پهلویم فرو میرود. درد نفسم را می برد طوری که نتوانم ناله کنم. در خودم جمع میشوم و صدایشان را می شنوم که: "فرمانده شونه؟"
- نه من شنیدم فرماندشون فعلا نیست... این جانشینشه... خودم دیدمش... اسمش مصطفی ست...
وقتی دستان یکی شان گریبانم را میگیرد تازه می فهمم کف دستش دوبرابر صورت من است! مثل پر کاهی بلندم میکند و دوباره می کوبدم به دیوار. کلا مفاهیمی مانند ابتکار عمل، توسل و دفاع را فراموش کرده ام. با خشم به چشمانم زل میزند: تو مصطفایی؟
حتی صبر نمیکند جواب بدهم. نفسی برای حرف زدن ندارم. ضرب زانویش در شکمم باعث میشود خم شوم. انقدر سخت نفس میکشم که حتی نمیتوانم ناله کنم یا کمک بخواهم. رهایم میکند و ناسزا میگوید. با برخورد زانوانم با زمین، سرم هم تیر میکشد.
http://jebheeqdam.ir/node/246
@jebheeqdam
#بهشت_جهنمی
#قسمت_بیست_و_چهارم
مادر... الهام... مریم... خون و خرد شیشه...
بالاتنه ام را بالا میکشم تا بلند شوم اما قبل از اینکه بنشینم، کفش سنگین اسپرت یکی شان در پهلویم فرو میرود. درد نفسم را می برد طوری که نتوانم ناله کنم. در خودم جمع میشوم و صدایشان را می شنوم که: "فرمانده شونه؟"
- نه من شنیدم فرماندشون فعلا نیست... این جانشینشه... خودم دیدمش... اسمش مصطفی ست...
وقتی دستان یکی شان گریبانم را میگیرد تازه می فهمم کف دستش دوبرابر صورت من است! مثل پر کاهی بلندم میکند و دوباره می کوبدم به دیوار. کلا مفاهیمی مانند ابتکار عمل، توسل و دفاع را فراموش کرده ام. با خشم به چشمانم زل میزند: تو مصطفایی؟
حتی صبر نمیکند جواب بدهم. نفسی برای حرف زدن ندارم. ضرب زانویش در شکمم باعث میشود خم شوم. انقدر سخت نفس میکشم که حتی نمیتوانم ناله کنم یا کمک بخواهم. رهایم میکند و ناسزا میگوید. با برخورد زانوانم با زمین، سرم هم تیر میکشد.
http://jebheeqdam.ir/node/246
@jebheeqdam
۲.۶k
۰۱ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.