جبهه اقدام
#جبهه_اقدام
#بهشت_جهنمی
#قسمت_بیست_و_پنجم
ته مانده رمقم را میریزم در پاهایم و قبل از اینکه راه بیفتند، با تمام نیرو به موتور ضربه میزنم. صدای فریاد یا علی (علیه السلام) در حنجره و گوشم می پیچد.
یاعلی... یاحسین... یازهرا... یا مهدی...
صدای بچه ها نزدیکتر میشود. صدای عباس است...
اینبار نمیتوانم موتور را واژگون کنم. دست می اندازم به کاپشن و شال گردن نفر سومی که ترک موتور نشسته. با تمام نیرویم می کشمش به سمت خودم. دوباره فریاد یا علی...
واژگون می شود و میخورد روی زمین؛ اما عباس و بچه ها انقدر نزدیکند که دوستانش منتظرش نمی شوند. بدجور زمین خورده اما انقدر گیج نیست که برایم چاقو نکشد. از بخت خوبم، قلچماق ترینشان را زمین انداخته ام!
- بچه ها سید... برین کمکش... یا زهرا...
قبل از اینکه چاقویش شکمم را بدرد دستش را میگیرم.
یاعلی... یاحسین... یازهرا... یا مهدی...
انقدر می پیچانم که از درد، چاقو را رها کند. با دست دیگرم چاقو را به سمتی پرت میکنم. علی میرسد بالای سرم: "یا زهرا! سید چی شدی؟ بچه ها بیاین کمک..."
http://jebheeqdam.ir/node/247
@jebheeqdam
#بهشت_جهنمی
#قسمت_بیست_و_پنجم
ته مانده رمقم را میریزم در پاهایم و قبل از اینکه راه بیفتند، با تمام نیرو به موتور ضربه میزنم. صدای فریاد یا علی (علیه السلام) در حنجره و گوشم می پیچد.
یاعلی... یاحسین... یازهرا... یا مهدی...
صدای بچه ها نزدیکتر میشود. صدای عباس است...
اینبار نمیتوانم موتور را واژگون کنم. دست می اندازم به کاپشن و شال گردن نفر سومی که ترک موتور نشسته. با تمام نیرویم می کشمش به سمت خودم. دوباره فریاد یا علی...
واژگون می شود و میخورد روی زمین؛ اما عباس و بچه ها انقدر نزدیکند که دوستانش منتظرش نمی شوند. بدجور زمین خورده اما انقدر گیج نیست که برایم چاقو نکشد. از بخت خوبم، قلچماق ترینشان را زمین انداخته ام!
- بچه ها سید... برین کمکش... یا زهرا...
قبل از اینکه چاقویش شکمم را بدرد دستش را میگیرم.
یاعلی... یاحسین... یازهرا... یا مهدی...
انقدر می پیچانم که از درد، چاقو را رها کند. با دست دیگرم چاقو را به سمتی پرت میکنم. علی میرسد بالای سرم: "یا زهرا! سید چی شدی؟ بچه ها بیاین کمک..."
http://jebheeqdam.ir/node/247
@jebheeqdam
۶۵۳
۰۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.