تحلیل شعر بوسه یهودا از علی سورنا
تحلیل شعر «بوسه یهودا» از (علی سورنا)
بخش نخست
....
شعر «ادبیانه (بوسه بهودا)» از علی سورنا، تنها یک اثر موسیقایی یا شاعرانه نیست؛ بلکه بیانیهایست اجتماعی، سیاسی و فلسفی. این اثر، نقشهایست از رنجهای انسانی، مقاومتهای درونی، خیانتهای بیرونی و زخمهای تاریخی که نسلهای متوالی در ایرانِ معاصر تجربه کردهاند. در دل این شعر، پرسش از قدرت، حقیقت، عشق، دین، قانون، و مردم، همزمان مطرح میشود. شاعر، همانطور که خودش را مسیح مجرم مینامد، در جایی میان رهایی و مرگ ایستاده و از عمق تاریکی، نور را جستوجو میکند.
---
۱. تولد از فاجعه، شورش علیه نظم مقدسنما
شاعر از دل یک حادثهی بزرگ و ویرانگر برخاسته است. این حادثه، هم تاریخیست، هم شخصی، هم اجتماعی. او «از زخم»، «از ضربه»، و «از شکاف مرگ» متولد شده. این خودزایی از دل مرگ، کنایهایست از فردی که در مواجهه با ستم و نظم تحمیلشده، حقیقت را به شکل عریان آن میبیند.
نظمی که شاعر علیه آن میشورد، نظمیست که «از آسمان» به زمین تحمیل شده، با نقاب قانون، قضاوت، و دین. نظمی که رهایی را نهی میکند، و در عوض، سلطه و اطاعت را میپرورد.
---
۲. تکرار تاریخ، دژاوو نسلی
شاعر، همانند میلیونها ایرانی، در چرخهای گیر کرده که «تکرار» و «توهم تغییر» ویژگی اصلی آن است. میگوید:
> «نسل نسل توی حصار جون میدادن / هی تکرار میکردن فکر میکردن دژاوو میشن»
این دژاوو، همان تکرار بیپایان سرکوب است که هر نسل آن را تجربه میکند: از خفقان پیش از انقلاب، تا وعدههای بعد از آن، و سپس سرکوبهای تازهتر. تاریخ، خود را چون تراژدیِ بیپایان تکرار میکند.
---
۳. بوسهای سیاسی؛ نه عاشقانه
بوسهای که در شعر آمده، نه بیانگر عشق، بلکه نشانهی خیانت است:
> «با لمس عشق، توی مرز ممنوعه، با تجربه عمیقترین بوسه سیاسی»
این بوسه، بوسه یهوداست. راوی، خود را در مقام مسیحی میبیند که حقیقت را میگوید اما با خیانت به صلیب سپرده میشود. حتی آنکه دوستش دارد، بهواسطهی همان نزدیکی، مرگش را امضا میکند.
---
۴. خیانت جمعی؛ لو رفتن از سوی حضار
شاعر با شکوهی غمبار میگوید:
> «خواستم حکام رو لو بدم به حضار / اما حضار منو لو دادن به حکام»
در اینجا خیانت، فقط از طرف حکومت نیست. مردمی که باید در کنار حقیقت بایستند، در نقش حضار، تسلیمش میکنند. این استعاره، نقدیست بر جامعهای که از ترس، از عادت، یا از بیاعتمادی، با سرکوب همراه میشود؛ همانطور که در بسیاری از جنبشها، مردم علیه خود ایستادهاند.
---
۵. هنر، تنها تعهد باقیمانده
شاعر تمام تعهدات را کنار گذاشته، جز هنر:
> «تموم تعهداتم رو کشتم به جز هنر»
در جهانی که همهچیز در حال خرید و فروش است، و انسانها به معامله تبدیل شدهاند، هنر آخرین سنگر اوست. در ایران امروز، که رسانه، دانشگاه، دین و حتی خانواده تحت فشار سانسور و کنترل هستند، شعر و هنر صدای برهنهی حقیقت است.
---
۶. شکستن سنت، دریدن بتها
او میگوید:
> «زدیم زیر ستون انگ وطن»
در این سطر، وطن به ستونی تبدیل شده که با انگ، با برچسب، و با زور سر پا مانده. شکستن این ستون، نمادیست از رد آن هویتی که قدرت به زور به مردم تحمیل کرده. سورنا این هویت مقدسنمای وطنپرستی رسمی را دریده تا وطن را بازتعریف کند؛ وطنی نه برای کنترل، بلکه برای رهایی.
---
۷. استعارهها در حال رقص قتلاند
شاعر میگوید:
> «استعارهها شاهدان قتل رقصن»
استعاره، که همیشه ابزار ابهام در ادبیات بوده، در اینجا به موجودی بدل شده که جنایت را میبیند، اما در برابرش نمیایستد. شاعر، برعکس، حقیقت را بیپرده میگوید. این بیان، در تقابل با سنت محافظهکار شعر فارسی و فضای سانسورزدهی ایران است.
---
۸. زبان شعر: شکسته، خشمگین، آشوبزده
زبان علی سورنا پر از شکستهای نحوی، جملات نیمهکاره، پرشهای ذهنی و گسستهای ساختاریست. این زبان، خودش بازتاب ذهن آشوبزدهی انسانیست که در یک ساختار سرکوبگر زیسته. این فرم زبانی، بهخودیخود، یک مقاومت است. فرم، تابع محتواست. زبانی که سنتی، رسمی یا مؤدب باشد، دیگر قادر به بیان حقیقت این سطح از درد نیست.
---
۹. صدا دادن به خاموششدگان
در قسمت پایانی، شاعر فریاد همهی کسانی میشود که هرگز صدایی نداشتهاند:
> «به نام محرومان / به نام تنفروشان / به نام بیدستگان / به نام اعتیاد و زخم…»
او نقش رسانهای را ایفا میکند که اخبار واقعی جامعه را میگوید، نه آنچه سانسور تأیید کرده. این شعر، یک گزارشگرِ صادق است. شاعر نه نماینده روشنفکران نخبه، بلکه نماینده حاشیههاست؛ صدای فراموششدهها.
بخش نخست
....
شعر «ادبیانه (بوسه بهودا)» از علی سورنا، تنها یک اثر موسیقایی یا شاعرانه نیست؛ بلکه بیانیهایست اجتماعی، سیاسی و فلسفی. این اثر، نقشهایست از رنجهای انسانی، مقاومتهای درونی، خیانتهای بیرونی و زخمهای تاریخی که نسلهای متوالی در ایرانِ معاصر تجربه کردهاند. در دل این شعر، پرسش از قدرت، حقیقت، عشق، دین، قانون، و مردم، همزمان مطرح میشود. شاعر، همانطور که خودش را مسیح مجرم مینامد، در جایی میان رهایی و مرگ ایستاده و از عمق تاریکی، نور را جستوجو میکند.
---
۱. تولد از فاجعه، شورش علیه نظم مقدسنما
شاعر از دل یک حادثهی بزرگ و ویرانگر برخاسته است. این حادثه، هم تاریخیست، هم شخصی، هم اجتماعی. او «از زخم»، «از ضربه»، و «از شکاف مرگ» متولد شده. این خودزایی از دل مرگ، کنایهایست از فردی که در مواجهه با ستم و نظم تحمیلشده، حقیقت را به شکل عریان آن میبیند.
نظمی که شاعر علیه آن میشورد، نظمیست که «از آسمان» به زمین تحمیل شده، با نقاب قانون، قضاوت، و دین. نظمی که رهایی را نهی میکند، و در عوض، سلطه و اطاعت را میپرورد.
---
۲. تکرار تاریخ، دژاوو نسلی
شاعر، همانند میلیونها ایرانی، در چرخهای گیر کرده که «تکرار» و «توهم تغییر» ویژگی اصلی آن است. میگوید:
> «نسل نسل توی حصار جون میدادن / هی تکرار میکردن فکر میکردن دژاوو میشن»
این دژاوو، همان تکرار بیپایان سرکوب است که هر نسل آن را تجربه میکند: از خفقان پیش از انقلاب، تا وعدههای بعد از آن، و سپس سرکوبهای تازهتر. تاریخ، خود را چون تراژدیِ بیپایان تکرار میکند.
---
۳. بوسهای سیاسی؛ نه عاشقانه
بوسهای که در شعر آمده، نه بیانگر عشق، بلکه نشانهی خیانت است:
> «با لمس عشق، توی مرز ممنوعه، با تجربه عمیقترین بوسه سیاسی»
این بوسه، بوسه یهوداست. راوی، خود را در مقام مسیحی میبیند که حقیقت را میگوید اما با خیانت به صلیب سپرده میشود. حتی آنکه دوستش دارد، بهواسطهی همان نزدیکی، مرگش را امضا میکند.
---
۴. خیانت جمعی؛ لو رفتن از سوی حضار
شاعر با شکوهی غمبار میگوید:
> «خواستم حکام رو لو بدم به حضار / اما حضار منو لو دادن به حکام»
در اینجا خیانت، فقط از طرف حکومت نیست. مردمی که باید در کنار حقیقت بایستند، در نقش حضار، تسلیمش میکنند. این استعاره، نقدیست بر جامعهای که از ترس، از عادت، یا از بیاعتمادی، با سرکوب همراه میشود؛ همانطور که در بسیاری از جنبشها، مردم علیه خود ایستادهاند.
---
۵. هنر، تنها تعهد باقیمانده
شاعر تمام تعهدات را کنار گذاشته، جز هنر:
> «تموم تعهداتم رو کشتم به جز هنر»
در جهانی که همهچیز در حال خرید و فروش است، و انسانها به معامله تبدیل شدهاند، هنر آخرین سنگر اوست. در ایران امروز، که رسانه، دانشگاه، دین و حتی خانواده تحت فشار سانسور و کنترل هستند، شعر و هنر صدای برهنهی حقیقت است.
---
۶. شکستن سنت، دریدن بتها
او میگوید:
> «زدیم زیر ستون انگ وطن»
در این سطر، وطن به ستونی تبدیل شده که با انگ، با برچسب، و با زور سر پا مانده. شکستن این ستون، نمادیست از رد آن هویتی که قدرت به زور به مردم تحمیل کرده. سورنا این هویت مقدسنمای وطنپرستی رسمی را دریده تا وطن را بازتعریف کند؛ وطنی نه برای کنترل، بلکه برای رهایی.
---
۷. استعارهها در حال رقص قتلاند
شاعر میگوید:
> «استعارهها شاهدان قتل رقصن»
استعاره، که همیشه ابزار ابهام در ادبیات بوده، در اینجا به موجودی بدل شده که جنایت را میبیند، اما در برابرش نمیایستد. شاعر، برعکس، حقیقت را بیپرده میگوید. این بیان، در تقابل با سنت محافظهکار شعر فارسی و فضای سانسورزدهی ایران است.
---
۸. زبان شعر: شکسته، خشمگین، آشوبزده
زبان علی سورنا پر از شکستهای نحوی، جملات نیمهکاره، پرشهای ذهنی و گسستهای ساختاریست. این زبان، خودش بازتاب ذهن آشوبزدهی انسانیست که در یک ساختار سرکوبگر زیسته. این فرم زبانی، بهخودیخود، یک مقاومت است. فرم، تابع محتواست. زبانی که سنتی، رسمی یا مؤدب باشد، دیگر قادر به بیان حقیقت این سطح از درد نیست.
---
۹. صدا دادن به خاموششدگان
در قسمت پایانی، شاعر فریاد همهی کسانی میشود که هرگز صدایی نداشتهاند:
> «به نام محرومان / به نام تنفروشان / به نام بیدستگان / به نام اعتیاد و زخم…»
او نقش رسانهای را ایفا میکند که اخبار واقعی جامعه را میگوید، نه آنچه سانسور تأیید کرده. این شعر، یک گزارشگرِ صادق است. شاعر نه نماینده روشنفکران نخبه، بلکه نماینده حاشیههاست؛ صدای فراموششدهها.
- ۱.۵k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط