عشق جذاب

پارت ۱

"ویو النا"
خوب سلام من النا هستم ۲۲ سالمه توسئول زندگی میکنم و رشته تجربی میخونم پدر من کیم بزرگ هست و من مادرم رو از دست دادم پدرم در مورد مادرم بهم گفته ولی در مورد اینکه چجوری مرد نگفته امروز قرار بود با یوری بریم خرید پس منم زود دست و صورتم رو شستم رفتم پایین بابا هم اونجا بود
النا :سلام بابایی (سرش رو بوس میکنه)
کیم :سلام دختر گلم (گونه اش رو بوس میکنه)
النا :صبحت بخیر
کیم :صبح توام بخیر دخترم
النا :بابا قراره با دوستم بریم خرید
کیم :اول به بادیگارد میگم حاضر شن بعد برو
النا :چشم
بعد صبحونه بابا رفت شرکت منم تو گوشی میچرخیدم که یوری زنگ زد
النا :سلام کره خر
یوری :سلام گوساله‌ی من
النا :کی میای
یوری :نیم ساعت دیگه جلو درتونم پس زود حاضر شو وگرنه خودم تنهایی میرم
النا :گاو خرررر عوضی اوکی
پاشدم یه لباس شومیز و دامن پوشیدم و یه آرایش لایت کردم عطر شیرین زدم وقیت رفتم پایین یوری اومده بود بادیگارد هم آماده بود به سمت مرکز خرید رفتیم

بادیگارد :قربان راه افتادن

کوک :اوکی مراقبشون باش تا بگم‌چیکار کنی

بادیگارد :چشم

ادامه دارد

ببخشید کم شد میخوام بخوابم چون خیلی خستم 😴😪
دیدگاه ها (۰)

دوزتان

عشق جذاب

کورالین 🪡🧵🪄

وقتی بهت خیانت میکنه

کاش براتون مهم بودم

موضوع: خشم تبدیل به عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط