وقتی بهت خیانت میکنه
پارت اخر
۵ سال بعد
ویو کوک
تواین پنج سال هیچ اثری از ا،ت نیست همه جارو دنبالش گشتم از اون موقع خیل آدم میکشم فک کنم روانی شدم هر شب با بوی لباساش خوابم میبره هه من سومی رو کشتم اگه اون نبود هیچوقت این اتفاق نمی افتاد فردا تو یه پارتی دعوتم بخاطر شرکت ولی نمیدونم برم یا نه یعنی الان بچم بزرگ شده دختره یا پسر امیدوارم دوباره ببینمت ملکهی من
ویو ا،ت
۵ سال گذشت با اینکه اون بهم خیانت کرد ولی بازم دوسش دارم از یکی از دوستام تو سئول شنیدم که سومی مرده یعنی میتونه کار کوک باشه الان من یه پسر ۵ ساله دارم و با سوهو دوستم زندگی میکنم اون آدم خیلی خوبیه و بخاطر اون یه شرکت مدلینگ زدم پسرم جونگسوک خیلی شبیه کوک هس یعنی الان کوک ازدواج کرده قراره امشب به کره برم و تو یپارتی دعوتم پس به جونگسو گفتم حاضر شه
ا،ت :بدو مامانی دیر میشه
جونگسو :باشه مامانی
ا،ت :آفرین پسرم
جونگسو :ماما بابا کی میاد
ا،ت :بابا یه سفر مهمی داشته رفته زود میاد میبینیش (بغض)
جونگسو :دلم براش تنگش ده
ا،ت :قربونت برم من اینجام عزیزم حاضر شدی
جونگسو :آره
ا،ت بریم
رفتیم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم وقتی رسیدیم به خونهدای رفتم که سوهو خریده بود دوباره سئول چقد دلم براش تنگ شده بود برای پارتی باید حاضر شم یه تیپ سیاه و مجلسی زدم و یه آرایش خیلی خوشگل کردم سوهو هم قرار بود بیاد و جونگسو رو هم میبریم
ویو کوک
من حاظر شدم و یه تیپجذاب زدم و راه افتادم به سمت پارتی که تو عمارت بود رو یکی از صندلی ها نشستم هرزه ها اومدن دورم ولی به بادیگارد ها دادم صدای پاشنه بلند یه کفش زنونه میومد بهش نگاه کردم او..ن ا،ت بود باورم نمیشه اون پسر کوچولو پسر من بود ولی اون مرده بغلش چیکار میکرد یعنی بچه از اونه
ویو ا،ت روی صندلی با سواو نشستم که وقتی به اونور میز نگاه کروم کوک رو دیدم دون اینجا چیکار میکنه دست جونگسو رو محکم گرفتم تو بعلم بود که کوک گفت
کوک:میخوام باهات حرف بزنم
ا،ت :حرفی بین ما نمونده آقای جئون
کوک :ههه(پوزخند) آقای جئون دلم برای ددی صدا کردنت تنگ شده
ا،ت :فک کنم شبا زیاد خوابم رو میبینی
کوک : این پسر منه درسته
ا،ت :.......
کوک :(دست ا،ت رو میگیره و به بادیگارد ها میگه که جلوی سوهو رو بگیرن و به یکی از اتاق ها میبره جونگسو بغل سوهو بود )
کوک :اون بچهی منه(عربده)
ا،ت :آره(اروم ، بغض)
کوک :چطور تونستی بچم رو ازم دور کنی (داد)
ا،ت : همونطور که تو تونستی خیانت کنی(گریه )
کوک : واقع ببخش من فقط بچه میخواستم خواهش میکنم بیا برگردیم من بدون تو نمیتونم شدم یه قاتل تروخدا پسرم رو بهم برگردون
ا،ت :قول میدی
کوک :اره
ا،ت :باشه
خلاصه
اونا به خوشی کنار هم زندگی کردن و جنگسو باباش رو دید
پایان
۵ سال بعد
ویو کوک
تواین پنج سال هیچ اثری از ا،ت نیست همه جارو دنبالش گشتم از اون موقع خیل آدم میکشم فک کنم روانی شدم هر شب با بوی لباساش خوابم میبره هه من سومی رو کشتم اگه اون نبود هیچوقت این اتفاق نمی افتاد فردا تو یه پارتی دعوتم بخاطر شرکت ولی نمیدونم برم یا نه یعنی الان بچم بزرگ شده دختره یا پسر امیدوارم دوباره ببینمت ملکهی من
ویو ا،ت
۵ سال گذشت با اینکه اون بهم خیانت کرد ولی بازم دوسش دارم از یکی از دوستام تو سئول شنیدم که سومی مرده یعنی میتونه کار کوک باشه الان من یه پسر ۵ ساله دارم و با سوهو دوستم زندگی میکنم اون آدم خیلی خوبیه و بخاطر اون یه شرکت مدلینگ زدم پسرم جونگسوک خیلی شبیه کوک هس یعنی الان کوک ازدواج کرده قراره امشب به کره برم و تو یپارتی دعوتم پس به جونگسو گفتم حاضر شه
ا،ت :بدو مامانی دیر میشه
جونگسو :باشه مامانی
ا،ت :آفرین پسرم
جونگسو :ماما بابا کی میاد
ا،ت :بابا یه سفر مهمی داشته رفته زود میاد میبینیش (بغض)
جونگسو :دلم براش تنگش ده
ا،ت :قربونت برم من اینجام عزیزم حاضر شدی
جونگسو :آره
ا،ت بریم
رفتیم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم وقتی رسیدیم به خونهدای رفتم که سوهو خریده بود دوباره سئول چقد دلم براش تنگ شده بود برای پارتی باید حاضر شم یه تیپ سیاه و مجلسی زدم و یه آرایش خیلی خوشگل کردم سوهو هم قرار بود بیاد و جونگسو رو هم میبریم
ویو کوک
من حاظر شدم و یه تیپجذاب زدم و راه افتادم به سمت پارتی که تو عمارت بود رو یکی از صندلی ها نشستم هرزه ها اومدن دورم ولی به بادیگارد ها دادم صدای پاشنه بلند یه کفش زنونه میومد بهش نگاه کردم او..ن ا،ت بود باورم نمیشه اون پسر کوچولو پسر من بود ولی اون مرده بغلش چیکار میکرد یعنی بچه از اونه
ویو ا،ت روی صندلی با سواو نشستم که وقتی به اونور میز نگاه کروم کوک رو دیدم دون اینجا چیکار میکنه دست جونگسو رو محکم گرفتم تو بعلم بود که کوک گفت
کوک:میخوام باهات حرف بزنم
ا،ت :حرفی بین ما نمونده آقای جئون
کوک :ههه(پوزخند) آقای جئون دلم برای ددی صدا کردنت تنگ شده
ا،ت :فک کنم شبا زیاد خوابم رو میبینی
کوک : این پسر منه درسته
ا،ت :.......
کوک :(دست ا،ت رو میگیره و به بادیگارد ها میگه که جلوی سوهو رو بگیرن و به یکی از اتاق ها میبره جونگسو بغل سوهو بود )
کوک :اون بچهی منه(عربده)
ا،ت :آره(اروم ، بغض)
کوک :چطور تونستی بچم رو ازم دور کنی (داد)
ا،ت : همونطور که تو تونستی خیانت کنی(گریه )
کوک : واقع ببخش من فقط بچه میخواستم خواهش میکنم بیا برگردیم من بدون تو نمیتونم شدم یه قاتل تروخدا پسرم رو بهم برگردون
ا،ت :قول میدی
کوک :اره
ا،ت :باشه
خلاصه
اونا به خوشی کنار هم زندگی کردن و جنگسو باباش رو دید
پایان
- ۱۹.۰k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط