دارم به خیلی چیزها فکر میکنم...
دارم به خیلی چیزها فکر میکنم...
چشمهایم را میبندم و تمام ماجرا را بر اساس شنیده ها و خوانده ها و علتها کنار هم میچینم...
از رانت خواری های کوچک شاید شروع میشود...
از خوشحالی احمقانه بر سر دور زدن قانون...
از مالی که حرامش بیشتر از حلالش است...
از چسبیدن خوردن مال حرام در اداره کوچک...
پول روی پول... حرام روی حرام...
شاید...
از رد و بدل شدن پول و امضاء...
از دور زدن قانون...
از بی تفاوتی تحصیلکرده های به اصطلاح مهندس...
صداها میپیچد: تو شیرینی ات را بگیر...
به بقیه اش کاری نداشته باش...
از خنده های وقیحانه موقع گرفتن مجوزهای غیرقانونی...
از بالا رفتن ساختمان...
صحنه فرو افتادنش...
گرد و غبار... درد... مرگ... ضجه ها و چشمهای منتظر...
دلهای خون...
از قاطی کردن همه چیز در فضای مجازی...
از شهادت که میشود وفات...
تا گره زدن همه چیز به هم...
تا سلام فرمانده...
تا بهم پریدنها...
تا من خوبم تو بد...
تا تعصبهای به بیان قرآن جاهلی...
تا دعواهای بی سر و ته مجازی...
تا نسبت حرام زاده دادن به هموطنمان...
تا فحاشی های بی در و پیکر...
به دین فکر میکنم... به همه قوانینی که اگر بدون هیچ اجبار بیرونی خودمان را به آن ملزم میکردیم اینقدر درگیر مصیبتهای خودساخته نبودیم...
به رانت خوارهای کوچک فکر میکنم... به اینکه نتیجه دور زدن های غیر قانونی آنها کجا آوار میشود روی سر بیگناهان...
به قول سدید فکر میکنم...
به تک تک کلماتی که اینجا مینویسیم و فکر میکنیم قوانین خدا تنها برای دنیای حقیقی است...
به شما فکر میکنم...
به فرمانده!
به اینکه هنوز مانده تا بیایید...
به جمعه های پیش رو...
و به نیازمان به شما...
به بلای عظیم...
و آشکار شدن مخفی ها...
و انکشاف پرده ها...
و انقطاع امیدها...
و تنگ شدن زمین
و امتناع آسمان از رحمت خدا...
دستهایم به آسمان بلند میشود...
و التماس میکنم آمدنتان را...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
چشمهایم را میبندم و تمام ماجرا را بر اساس شنیده ها و خوانده ها و علتها کنار هم میچینم...
از رانت خواری های کوچک شاید شروع میشود...
از خوشحالی احمقانه بر سر دور زدن قانون...
از مالی که حرامش بیشتر از حلالش است...
از چسبیدن خوردن مال حرام در اداره کوچک...
پول روی پول... حرام روی حرام...
شاید...
از رد و بدل شدن پول و امضاء...
از دور زدن قانون...
از بی تفاوتی تحصیلکرده های به اصطلاح مهندس...
صداها میپیچد: تو شیرینی ات را بگیر...
به بقیه اش کاری نداشته باش...
از خنده های وقیحانه موقع گرفتن مجوزهای غیرقانونی...
از بالا رفتن ساختمان...
صحنه فرو افتادنش...
گرد و غبار... درد... مرگ... ضجه ها و چشمهای منتظر...
دلهای خون...
از قاطی کردن همه چیز در فضای مجازی...
از شهادت که میشود وفات...
تا گره زدن همه چیز به هم...
تا سلام فرمانده...
تا بهم پریدنها...
تا من خوبم تو بد...
تا تعصبهای به بیان قرآن جاهلی...
تا دعواهای بی سر و ته مجازی...
تا نسبت حرام زاده دادن به هموطنمان...
تا فحاشی های بی در و پیکر...
به دین فکر میکنم... به همه قوانینی که اگر بدون هیچ اجبار بیرونی خودمان را به آن ملزم میکردیم اینقدر درگیر مصیبتهای خودساخته نبودیم...
به رانت خوارهای کوچک فکر میکنم... به اینکه نتیجه دور زدن های غیر قانونی آنها کجا آوار میشود روی سر بیگناهان...
به قول سدید فکر میکنم...
به تک تک کلماتی که اینجا مینویسیم و فکر میکنیم قوانین خدا تنها برای دنیای حقیقی است...
به شما فکر میکنم...
به فرمانده!
به اینکه هنوز مانده تا بیایید...
به جمعه های پیش رو...
و به نیازمان به شما...
به بلای عظیم...
و آشکار شدن مخفی ها...
و انکشاف پرده ها...
و انقطاع امیدها...
و تنگ شدن زمین
و امتناع آسمان از رحمت خدا...
دستهایم به آسمان بلند میشود...
و التماس میکنم آمدنتان را...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
۱۲.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.