Part112
#Part112
_انقدبداخلاق نباش اول صبحی ولی خب حقم داری منم اگه میدزدین بعددوستاموعشقم سراغی ازم نمیگرفتن اعصبی میشدم انگارکه براشون زیادم مهم نبودی+من هرروزدارم دعامیکنم که دنبالم نیان بعدچراباید ناراحت بشم_عه که اینطورباشه ورفت بیرون دیگه داشتم دق میکردم چندساعت دیگم گذشت تواین چندروزه هیچی نخوردم یکی دونفرفقط برایه دسشویی بازم میکردنوبرم میگردوندنونمیتونستم ازشون فرارکنم هواکمک داشت تاریک میشدوداشتم ازپنجره سرتاسریه اتاق که منو روبه روش بسته بودن بیرونو نگاه میکردم که یکی ازرویه دیوار احساس کردم پریدداخل اولش فکرکردم توهم زدم ولی بعدش یکی دیگم پریدتوخوب که دقت کردم دیدم یه دختروپسرن نکنه ن نمیشه نبایداینجاباشین جینورویابودن خودموکشیدم طرف شیشه وباپام کوبیدم بهش چندبارزدم که برگشتن طرفم باسر بهشون علامت دادم که نبایداینجاباشنوبرن جین بایه بیسیم یه چیزی گفت که چندنفرامدن طرفشونو دورشون وایسادن انگاربادیگاردبودن توهمین لحظه صداتفنگ بلندشدولی ازیه جایه دیگه که جینورویاو بادیگاردارفتن به همون طرف سعی داشتم دستامو بازکنم که دربازشدوامدطرفموجلوم وایساد_خب انگاربازی شروع شده همونجورکه انتظارشوداشتم خب دوست داری کجانگاش کنیم+کثافطاگه یهموازسرشون کم بشه خودم میکشمت میخواست یه چیزی بگه گوشیش زنگ خوردیکم به اسمش نگاکردو بعدجواب داد_بله...مگه قرارنبودکه زودتر...باشه هرجورمیلته وقتی قطع کردامدطرفمو دستاموبازکردتامیخواستم یه لگدبهش بزنم فهمیدو مهارش کرد_نه عزیزم برنامه عوض شده بزاربعدا جواب بازیوبت میگم که چیشده فلا بیا+ولم کن کثافط ولم کن صدایه جونگکوکوازتویه عمارت شنیدم که صدام میزدکه دادزدم+جونگکوک فرار کنین ازاینجابرین خواهش میکنم برین کوک:رستااااا _ن دیگه داری دختربدی میشی منوکشیدسمت یه قفسه کتابویکی ازکتاباروکشیدبیرون که قفسه هاشروع کردبه چرخیدن_داشت یادم میرفت بزاربراشون یه یادگاری بزاریم دست انداختو گردنبندموازگردنوکندوقبل ازاینکه کامل بسته بشه پرت کردداخل اتاق+داری چه قلطی میکنی یهویه دستمال گذاشت رودهنم که بیهوش شدم.......کوک
بانقشه ای که پارک وون کشیده بودبایه ردگم کنی باچندتاازبادیگاردایی که خودشون انتخاب کرده بودنوباجلیقه هایه ضدگلوله واسلحه هایی که بهمون دادمثله اون دفعه هرکدوم ازیه قسمت واردشدیم باچندتابادیگاردکه خیالشون راحت باشه پایه پلیس درکارنیست بقیه بانگهبانادرگیربودنومنونامجونو چندتابادیگارواردعمارتشدیم بعدازدرگیری باچندتااز نگهباناشون شروع کردم به صدازدنش توعمارت میدویدم اینورواونورکه صداش ازطبقه بالاامدکه خواهش میکردازاینجابریم من اخه بدون توکجابرم
_انقدبداخلاق نباش اول صبحی ولی خب حقم داری منم اگه میدزدین بعددوستاموعشقم سراغی ازم نمیگرفتن اعصبی میشدم انگارکه براشون زیادم مهم نبودی+من هرروزدارم دعامیکنم که دنبالم نیان بعدچراباید ناراحت بشم_عه که اینطورباشه ورفت بیرون دیگه داشتم دق میکردم چندساعت دیگم گذشت تواین چندروزه هیچی نخوردم یکی دونفرفقط برایه دسشویی بازم میکردنوبرم میگردوندنونمیتونستم ازشون فرارکنم هواکمک داشت تاریک میشدوداشتم ازپنجره سرتاسریه اتاق که منو روبه روش بسته بودن بیرونو نگاه میکردم که یکی ازرویه دیوار احساس کردم پریدداخل اولش فکرکردم توهم زدم ولی بعدش یکی دیگم پریدتوخوب که دقت کردم دیدم یه دختروپسرن نکنه ن نمیشه نبایداینجاباشین جینورویابودن خودموکشیدم طرف شیشه وباپام کوبیدم بهش چندبارزدم که برگشتن طرفم باسر بهشون علامت دادم که نبایداینجاباشنوبرن جین بایه بیسیم یه چیزی گفت که چندنفرامدن طرفشونو دورشون وایسادن انگاربادیگاردبودن توهمین لحظه صداتفنگ بلندشدولی ازیه جایه دیگه که جینورویاو بادیگاردارفتن به همون طرف سعی داشتم دستامو بازکنم که دربازشدوامدطرفموجلوم وایساد_خب انگاربازی شروع شده همونجورکه انتظارشوداشتم خب دوست داری کجانگاش کنیم+کثافطاگه یهموازسرشون کم بشه خودم میکشمت میخواست یه چیزی بگه گوشیش زنگ خوردیکم به اسمش نگاکردو بعدجواب داد_بله...مگه قرارنبودکه زودتر...باشه هرجورمیلته وقتی قطع کردامدطرفمو دستاموبازکردتامیخواستم یه لگدبهش بزنم فهمیدو مهارش کرد_نه عزیزم برنامه عوض شده بزاربعدا جواب بازیوبت میگم که چیشده فلا بیا+ولم کن کثافط ولم کن صدایه جونگکوکوازتویه عمارت شنیدم که صدام میزدکه دادزدم+جونگکوک فرار کنین ازاینجابرین خواهش میکنم برین کوک:رستااااا _ن دیگه داری دختربدی میشی منوکشیدسمت یه قفسه کتابویکی ازکتاباروکشیدبیرون که قفسه هاشروع کردبه چرخیدن_داشت یادم میرفت بزاربراشون یه یادگاری بزاریم دست انداختو گردنبندموازگردنوکندوقبل ازاینکه کامل بسته بشه پرت کردداخل اتاق+داری چه قلطی میکنی یهویه دستمال گذاشت رودهنم که بیهوش شدم.......کوک
بانقشه ای که پارک وون کشیده بودبایه ردگم کنی باچندتاازبادیگاردایی که خودشون انتخاب کرده بودنوباجلیقه هایه ضدگلوله واسلحه هایی که بهمون دادمثله اون دفعه هرکدوم ازیه قسمت واردشدیم باچندتابادیگاردکه خیالشون راحت باشه پایه پلیس درکارنیست بقیه بانگهبانادرگیربودنومنونامجونو چندتابادیگارواردعمارتشدیم بعدازدرگیری باچندتااز نگهباناشون شروع کردم به صدازدنش توعمارت میدویدم اینورواونورکه صداش ازطبقه بالاامدکه خواهش میکردازاینجابریم من اخه بدون توکجابرم
۴.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.