.
.
#پستچی به چاپ#سوم رسید!
.
دیشب آخر شب؛ در طول یکروز؛ چاپ دوم پستچی هم تمام شد و دوستان نشر #قطره تمام شب کار کردند و اکنون ؛ چاپ#سوم روی میز است و این در حالیست که هنوز اکثریت فالورهای عزیز من ؛ به نمایشگاه نرفته اند! و صبر کرده اند تا روز حضور من به نمایشگاه بیایند!....
.
هیچ سایت و خبرگزاری ؛ به جز صفحه خودم ؛ برای تبلیغ پستچی اقدامی نکرد.
.
من هم فقط در حد یک خبررسانی ساده....!.نه مصاحبه ای و نه هیچ وعده ای!!!.شاید کار خدا بود....اصولا نشر قطره به تبلیغ و غوغا اعتقادی ندارد ؛ چون به کتابی که انتخاب میکند؛ مطمین است و جالب اینجاست که بچه ها میگفتند اسم پستچی ؛ از سایت رسمی کتب نمایشگاه هم جا افتاده!!! و در سرچ کامپیوتری نمایشگاه؛ نام #پستچی نمی آید!....
. .
این مردمند که پستچی دلشان را پیدا میکنند و با خود ؛ به خانه میبرند.این مردمند که عاشقند...عاشق تر از من! ....و این خداست که لحظه ای تنهایم نگذاشته است!
. .
#چاپ_سوم_پستچی را به دوستدارانش ؛ اهل #ادبیات ؛ یاران جدید؛ یاران سفر کرده ی شبهای پستچی ؛ به #عشق و به نشر قطره تبریک میگویم و به تمام کسانی که در پیجهای دیگر ؛ آنقدر به من دروغ و افترا و اهانت نسبت دادند که من اصلا کارم ؛ نوشتن مدام شد دیگر !!!! ؛ تا آخر عمر!...تا آخرین نفسی که میآید......با قلم ؛ با خون ؛ با رگهای تنم و همه ی آنچه در این جهان از دست داده ام..... .
.
تبریک به فالورهای بامعرفت و فرهنگی عزیزم....#یاوران_همیشه_مومن
#چیستا_یثربی .
#کتاب
#نمایشگاه_کتاب
#شهر_آفتاب
#قطره
#نشر_قطره
#پستچی
#عشق
#چیستایثربی
بخشی از رمان:
حس کردم علی ؛ باران را طوری از روی صورتش؛ کنار زد که میتوانست روی جهان مسلسل بکشد ؛ هزاران سوال از نگاهش شلیک میشد.کلاغها ؛ صدای کلاغها و نگاه علی پر از کلاغهایی بود که منظره را سیاه کردند...داد زدم: " مادرت میخواد کدوم طبقه ی خونه ی ما بیاد خواستگاری من؟ کدومشونو باید آفیش کنم؟ طبقه ی اول؟ طبقه ی دوم؟ یا طبقه ی سوم؟......" مادرت نمیگه این دختر ؛ بی پدر مادره ؟!......رفتم....
.
.
#عکس: من و دو همکار#نویسنده و دوستان قدیمی
سرکار خانمها:#سرور_کتبی و #طاهره_ایبد و دختر عزیز خانم ایبد#نورا_ملکی
مکان:پاتوق #اهل_قلم نمایشگاه کتاب تهران
. . .
#پستچی به چاپ#سوم رسید!
.
دیشب آخر شب؛ در طول یکروز؛ چاپ دوم پستچی هم تمام شد و دوستان نشر #قطره تمام شب کار کردند و اکنون ؛ چاپ#سوم روی میز است و این در حالیست که هنوز اکثریت فالورهای عزیز من ؛ به نمایشگاه نرفته اند! و صبر کرده اند تا روز حضور من به نمایشگاه بیایند!....
.
هیچ سایت و خبرگزاری ؛ به جز صفحه خودم ؛ برای تبلیغ پستچی اقدامی نکرد.
.
من هم فقط در حد یک خبررسانی ساده....!.نه مصاحبه ای و نه هیچ وعده ای!!!.شاید کار خدا بود....اصولا نشر قطره به تبلیغ و غوغا اعتقادی ندارد ؛ چون به کتابی که انتخاب میکند؛ مطمین است و جالب اینجاست که بچه ها میگفتند اسم پستچی ؛ از سایت رسمی کتب نمایشگاه هم جا افتاده!!! و در سرچ کامپیوتری نمایشگاه؛ نام #پستچی نمی آید!....
. .
این مردمند که پستچی دلشان را پیدا میکنند و با خود ؛ به خانه میبرند.این مردمند که عاشقند...عاشق تر از من! ....و این خداست که لحظه ای تنهایم نگذاشته است!
. .
#چاپ_سوم_پستچی را به دوستدارانش ؛ اهل #ادبیات ؛ یاران جدید؛ یاران سفر کرده ی شبهای پستچی ؛ به #عشق و به نشر قطره تبریک میگویم و به تمام کسانی که در پیجهای دیگر ؛ آنقدر به من دروغ و افترا و اهانت نسبت دادند که من اصلا کارم ؛ نوشتن مدام شد دیگر !!!! ؛ تا آخر عمر!...تا آخرین نفسی که میآید......با قلم ؛ با خون ؛ با رگهای تنم و همه ی آنچه در این جهان از دست داده ام..... .
.
تبریک به فالورهای بامعرفت و فرهنگی عزیزم....#یاوران_همیشه_مومن
#چیستا_یثربی .
#کتاب
#نمایشگاه_کتاب
#شهر_آفتاب
#قطره
#نشر_قطره
#پستچی
#عشق
#چیستایثربی
بخشی از رمان:
حس کردم علی ؛ باران را طوری از روی صورتش؛ کنار زد که میتوانست روی جهان مسلسل بکشد ؛ هزاران سوال از نگاهش شلیک میشد.کلاغها ؛ صدای کلاغها و نگاه علی پر از کلاغهایی بود که منظره را سیاه کردند...داد زدم: " مادرت میخواد کدوم طبقه ی خونه ی ما بیاد خواستگاری من؟ کدومشونو باید آفیش کنم؟ طبقه ی اول؟ طبقه ی دوم؟ یا طبقه ی سوم؟......" مادرت نمیگه این دختر ؛ بی پدر مادره ؟!......رفتم....
.
.
#عکس: من و دو همکار#نویسنده و دوستان قدیمی
سرکار خانمها:#سرور_کتبی و #طاهره_ایبد و دختر عزیز خانم ایبد#نورا_ملکی
مکان:پاتوق #اهل_قلم نمایشگاه کتاب تهران
. . .
۱.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.