ازخاک برآمدیم
ازخاک برآمدیم ,
اما در جانمان هوای پرواز بیداد میکند...
دست به دامن عشقیم ,
شاید پایمان ازین ریشه گیری در زمین ،
جدا شودو تا آن زمان که درونمان طعم خوش پرواز را بچشد,
به واژه ها بند میکنیم...
تمام غربت مان را حرف میزنیم ,
با چشم های ِدیده به راهمان...
ما آشنای ازلی و ابدی ،
راز های مشترک داریم...
ما خواسته ایم غم تنهایی را ،
به شبگردی ماه و عطوفت برکه ،
پیوند بزنیم...
سر برآریم از انزوای خویش و به نام نامی عشق ،
پذیرای دلدادگی باشیم...
این است که اینک ،
در لابه لای تمام هیاهوهای زندگی،
به تماشای هم نشسته ایم...
و بر لب پنجره ی کوچه ی هم،
آمده ایم...
و مومنیم به این لحظه های اکثیری ،
به این آشنایی های تقدیری ،
به این پایبندی...
آری...
حرف کمی نیست ،
وقتی هنوز به همدردی ، امیدواریم ...
اما در جانمان هوای پرواز بیداد میکند...
دست به دامن عشقیم ,
شاید پایمان ازین ریشه گیری در زمین ،
جدا شودو تا آن زمان که درونمان طعم خوش پرواز را بچشد,
به واژه ها بند میکنیم...
تمام غربت مان را حرف میزنیم ,
با چشم های ِدیده به راهمان...
ما آشنای ازلی و ابدی ،
راز های مشترک داریم...
ما خواسته ایم غم تنهایی را ،
به شبگردی ماه و عطوفت برکه ،
پیوند بزنیم...
سر برآریم از انزوای خویش و به نام نامی عشق ،
پذیرای دلدادگی باشیم...
این است که اینک ،
در لابه لای تمام هیاهوهای زندگی،
به تماشای هم نشسته ایم...
و بر لب پنجره ی کوچه ی هم،
آمده ایم...
و مومنیم به این لحظه های اکثیری ،
به این آشنایی های تقدیری ،
به این پایبندی...
آری...
حرف کمی نیست ،
وقتی هنوز به همدردی ، امیدواریم ...
- ۹۲۷
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط