p4
کوک: الان. میتونم. مثل انسانا حرف بزتم؟
ته: اره
کوک: اخیش
جیهوپ: بریم شام بخوریم
رفتیم شام بخوریم منم خیلی خسته بودم زود رفتم اتاقم خوابیدم
صبح وقتی بیدار شدم رفتم کارای لازمو کردمو موهامو بستم لباس پوشیدم (از اون لباسا که شونش مشخصه)
ات: اووف چه خوشگل شدم
رفتم پایین
ات: سلام
همه: سلام
نشستم صبحونمو بخورم که نگاهای سنگین یکیو رو خودم حس کردم چرا همیشه این حسو دارمم؟ زیر چشمی نگاه کردم وگاس بود، پسره هیز
صبحونمو که خوردم رفتیم تو حال هرکسی مشغول کاری بود انگار امروز مامورت نداشتن خوبه اینطوری حداقل میبینیمشون
جین: امروز خودم میخوام براتون ناهار درست کنم
جیهوپ: خوبه خیلی وقته دستپختتو نخوردم
یونگی: اینطوری بچهام غذایی که تو درست کردی میخورن
جیمین: مگه شما هم اشپزی بلدین
جین: نه پس فکر کردی فقط اجوما بلده
رفتم تو اشپزخونه اب بخورم که
ات: جیییغ
پریدم رو صندلی نامجون اومد تو اشپزخونه
نامجون: چیشده
ات: سوووسک
دیدم اونم اومد رو صندلی
ات: برو بکشش مثلا پسری
نامجون: مگه پسرا دل ندارن
جیهوپ: چتونه
ات و نامجون: سوسک
دیدم یه جارو برداشت خیلی راحت کشتش
جیهوپ: خجالت بکشین دو تا خرس گنده
ات و نامجون: خنده
عمو رفت بیرون نامجون از صندلی رفت پایین منم میخوایتم برم که پام لیز خورد افتادم تو بغل نامجون زود از بغلش در اومدم
ات: ب... ببخشید
نامجون: اشکالی.... ن..داره
چرا وقتی افتادم تو بغلش قلبم تند زد؟ حتما بخواطر اینکه تا حالا باهاش تماس فیزیکی نداشتم
نامجون ویو
میخواست از صندلی بیاد پایین که پاش لیز خورد افتاد تو بغل من شونه و ترقوه هاش... من حتی باااش تماس فیزیکی نداشتم قلبم تند میزد اما چرا
ات ویو
زود رفتم تو حال
(چند ساعت بعد)
عمو جین نهار درست کرد
ات: خیلی خوشمزست
کوک: چه دستپختی داشتین نگفته بودین
جین: ما اینیم دیگه
جیهوپ: راستی بعد نهار باید بریم ماموریت
یونگی: درسته
بعد از نهار بزرگترا رفتن ماموریت منم رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم در اتاقم باز شد وگاس اومد تو
ات: بلد نیستی در بزنی
دیدم داره میاد نزدیک رفتم عقب که به تاج تخت خوردم و اونم از پایین تخت داره میاد بالا که...
ادامع دارد...
ساعت سه یا زودتر میزارم
ته: اره
کوک: اخیش
جیهوپ: بریم شام بخوریم
رفتیم شام بخوریم منم خیلی خسته بودم زود رفتم اتاقم خوابیدم
صبح وقتی بیدار شدم رفتم کارای لازمو کردمو موهامو بستم لباس پوشیدم (از اون لباسا که شونش مشخصه)
ات: اووف چه خوشگل شدم
رفتم پایین
ات: سلام
همه: سلام
نشستم صبحونمو بخورم که نگاهای سنگین یکیو رو خودم حس کردم چرا همیشه این حسو دارمم؟ زیر چشمی نگاه کردم وگاس بود، پسره هیز
صبحونمو که خوردم رفتیم تو حال هرکسی مشغول کاری بود انگار امروز مامورت نداشتن خوبه اینطوری حداقل میبینیمشون
جین: امروز خودم میخوام براتون ناهار درست کنم
جیهوپ: خوبه خیلی وقته دستپختتو نخوردم
یونگی: اینطوری بچهام غذایی که تو درست کردی میخورن
جیمین: مگه شما هم اشپزی بلدین
جین: نه پس فکر کردی فقط اجوما بلده
رفتم تو اشپزخونه اب بخورم که
ات: جیییغ
پریدم رو صندلی نامجون اومد تو اشپزخونه
نامجون: چیشده
ات: سوووسک
دیدم اونم اومد رو صندلی
ات: برو بکشش مثلا پسری
نامجون: مگه پسرا دل ندارن
جیهوپ: چتونه
ات و نامجون: سوسک
دیدم یه جارو برداشت خیلی راحت کشتش
جیهوپ: خجالت بکشین دو تا خرس گنده
ات و نامجون: خنده
عمو رفت بیرون نامجون از صندلی رفت پایین منم میخوایتم برم که پام لیز خورد افتادم تو بغل نامجون زود از بغلش در اومدم
ات: ب... ببخشید
نامجون: اشکالی.... ن..داره
چرا وقتی افتادم تو بغلش قلبم تند زد؟ حتما بخواطر اینکه تا حالا باهاش تماس فیزیکی نداشتم
نامجون ویو
میخواست از صندلی بیاد پایین که پاش لیز خورد افتاد تو بغل من شونه و ترقوه هاش... من حتی باااش تماس فیزیکی نداشتم قلبم تند میزد اما چرا
ات ویو
زود رفتم تو حال
(چند ساعت بعد)
عمو جین نهار درست کرد
ات: خیلی خوشمزست
کوک: چه دستپختی داشتین نگفته بودین
جین: ما اینیم دیگه
جیهوپ: راستی بعد نهار باید بریم ماموریت
یونگی: درسته
بعد از نهار بزرگترا رفتن ماموریت منم رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم در اتاقم باز شد وگاس اومد تو
ات: بلد نیستی در بزنی
دیدم داره میاد نزدیک رفتم عقب که به تاج تخت خوردم و اونم از پایین تخت داره میاد بالا که...
ادامع دارد...
ساعت سه یا زودتر میزارم
۱۶.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.