بر هر که نظر کردم، سودای نگاری داشت
بر هر که نظر کردم، سودای نگاری داشت
پروانه پی شمعی، شمعش چو بهاری داشت.
دیوانه نخوان ما را، گر در طلب خالیم
خالی که به لب باشد، چون دانه شکاری داشت.
آن ترک پری چهره، داغی که به هجرش هست
داند که مرا روزی، عهدی و قراری داشت.
زاهد،چه مرا حاجت،در وصف بهشتت،رو
وآن بزم که یاری بود،در دست سه تاری داشت.
رسوای جهان گشتم،تا شهره به شد چشمش
آن نرگس جادویی،یا مهره ماری داشت.
ترسم، که سر کویش،بینم چو رقیب خود
لنگان به رهش باشم،چون پای که خاری داشت.
گویم که تو را جانا،دریاب مریدان را
آن ساغر لبهایت،دردی و خماری داشت.
گفتی که محمد را، روزی به برت خوانی
دیوانه و پیری گشت، مستانه چه عاری داشت.
پروانه پی شمعی، شمعش چو بهاری داشت.
دیوانه نخوان ما را، گر در طلب خالیم
خالی که به لب باشد، چون دانه شکاری داشت.
آن ترک پری چهره، داغی که به هجرش هست
داند که مرا روزی، عهدی و قراری داشت.
زاهد،چه مرا حاجت،در وصف بهشتت،رو
وآن بزم که یاری بود،در دست سه تاری داشت.
رسوای جهان گشتم،تا شهره به شد چشمش
آن نرگس جادویی،یا مهره ماری داشت.
ترسم، که سر کویش،بینم چو رقیب خود
لنگان به رهش باشم،چون پای که خاری داشت.
گویم که تو را جانا،دریاب مریدان را
آن ساغر لبهایت،دردی و خماری داشت.
گفتی که محمد را، روزی به برت خوانی
دیوانه و پیری گشت، مستانه چه عاری داشت.
۲.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.