طلای شجاع پارت ۹
طلای شجاع پارت ۹
_سرورم شاهزاده به همراه ف مانده کیم اینجا هستند
€بگید بیاند داخل
+سلام خیلی خوش اومدی من پارک جیمین هستم
^خدای من چقدر بزرک شدی پسر..!
=سلام من یون کیمهستم از دیدنشون خوشوقتم
^اوه پس فرمانده کیم معروف شمایی....
عجیبه......یه زن به انوانه یک فرمانده!.....
^خب شاهزاده جیمین.....اینم پسر ارشد من لی میونگ..!
$خوشبختم!
+همچنین....
جیمین:
وقتی امپراطور اصلی اون حرف رو به یون زد سریع نگاه کردم ولی برخلاف تصوراتم خیلی آروم و متین داشت به گوشه و کنایه هاش گوش میداد
بعد از ذدثون نگاه رفت روی پسری ک کنار امپراطور لی بود
این کیه؟
چا همچین به یون نگاه میکنه!؟!؟!؟
امپراطور لی متوجه نگاه هام به پس ه شد و گفت
^این پسر ارشدم لی میونگ!
پی پسرشه!
چقدر ر مخ
$خوشبختم!
حتا صداشم رو مهمه
همچنین!
نگاهی به یون انداختم که در حالی ک سعی داشت خندشو متوقف کنه سر به زیر شده بود
متوجه شدم ک داره از خنده سرخ میشه برای این که مشکلی بیش نیاد
گفتم
+پدر ما کار واجبی داریم بهتره زود تر برسم اکه آجا ه بدید مرخص میشیم
€اوه البته پسرم!
زیاد به خودت فشار نیار
+باشه ممنون...خداحافظ
.
.
.
بهزو یون رو گرفتم و با خودم کیشیدمش بیرون!
ک د زیر خنده!
صدای خندش قشنگ بود!
به افکارم خندیدم و تند تر حرکت ک دم و یون رو بیشتر دنبال خودم کشیدم
از دروازه ک رز شدیم
به طرفش برگشتم
+چته چرا میخندی؟؟!
=هوووقفف داشتم میمردم از خنده.....
چرا به یارو این طوری نگاه میکنید؟!
+کدوم یارو؟
=ولیعهد هیکایو...
+اهان ...اممم...خب...خیلیبد نگاه به تو میکرد!
مرتیکه هیز....
=🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
+هی نخند خب...😂😂😂😂😂
=باشه ببخشید ....دیکه نمیخندم🤣🤣🤣🤣
!داری میخندی که....
=ببخشید سرورم ولی نمیتونم نخندم!
.
.
.
با خنده و خجالت از کنارم رد و رفت!
.
.
.
لایکا = ۵۰
کامنتا =هر چی شد
فالوورا=۱۰۸۰
_سرورم شاهزاده به همراه ف مانده کیم اینجا هستند
€بگید بیاند داخل
+سلام خیلی خوش اومدی من پارک جیمین هستم
^خدای من چقدر بزرک شدی پسر..!
=سلام من یون کیمهستم از دیدنشون خوشوقتم
^اوه پس فرمانده کیم معروف شمایی....
عجیبه......یه زن به انوانه یک فرمانده!.....
^خب شاهزاده جیمین.....اینم پسر ارشد من لی میونگ..!
$خوشبختم!
+همچنین....
جیمین:
وقتی امپراطور اصلی اون حرف رو به یون زد سریع نگاه کردم ولی برخلاف تصوراتم خیلی آروم و متین داشت به گوشه و کنایه هاش گوش میداد
بعد از ذدثون نگاه رفت روی پسری ک کنار امپراطور لی بود
این کیه؟
چا همچین به یون نگاه میکنه!؟!؟!؟
امپراطور لی متوجه نگاه هام به پس ه شد و گفت
^این پسر ارشدم لی میونگ!
پی پسرشه!
چقدر ر مخ
$خوشبختم!
حتا صداشم رو مهمه
همچنین!
نگاهی به یون انداختم که در حالی ک سعی داشت خندشو متوقف کنه سر به زیر شده بود
متوجه شدم ک داره از خنده سرخ میشه برای این که مشکلی بیش نیاد
گفتم
+پدر ما کار واجبی داریم بهتره زود تر برسم اکه آجا ه بدید مرخص میشیم
€اوه البته پسرم!
زیاد به خودت فشار نیار
+باشه ممنون...خداحافظ
.
.
.
بهزو یون رو گرفتم و با خودم کیشیدمش بیرون!
ک د زیر خنده!
صدای خندش قشنگ بود!
به افکارم خندیدم و تند تر حرکت ک دم و یون رو بیشتر دنبال خودم کشیدم
از دروازه ک رز شدیم
به طرفش برگشتم
+چته چرا میخندی؟؟!
=هوووقفف داشتم میمردم از خنده.....
چرا به یارو این طوری نگاه میکنید؟!
+کدوم یارو؟
=ولیعهد هیکایو...
+اهان ...اممم...خب...خیلیبد نگاه به تو میکرد!
مرتیکه هیز....
=🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
+هی نخند خب...😂😂😂😂😂
=باشه ببخشید ....دیکه نمیخندم🤣🤣🤣🤣
!داری میخندی که....
=ببخشید سرورم ولی نمیتونم نخندم!
.
.
.
با خنده و خجالت از کنارم رد و رفت!
.
.
.
لایکا = ۵۰
کامنتا =هر چی شد
فالوورا=۱۰۸۰
- ۳.۸k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط