شهدا
بنام خدای شهیدان
گرگ و میش سحر ، برای خرید نان از خانه خارج شدم ، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود ، دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است ، نزدیکتر رفتم ، او رفتگر همیشگی محله ما نبود ، کنجکاو شدم ، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز ، آقامهدی است.
آقا مهدی ، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت ، ادامه دادم : آقا مهدی شما شهرداری ، اینجا چیکار میکنی؟
رفتگر همیشگی چرا نیست؟
شما رو چه به این کارا؟
جارو رو بدین من ، آخه چرا شما؟
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم : زن رفتگر محله ، مریض شده بود ، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم ، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش
اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من ، نداد ،
خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه
#شهید_مهندس_آقا_مهدی_باکری
#حسن_ختام_عاشقی
گرگ و میش سحر ، برای خرید نان از خانه خارج شدم ، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود ، دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است ، نزدیکتر رفتم ، او رفتگر همیشگی محله ما نبود ، کنجکاو شدم ، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز ، آقامهدی است.
آقا مهدی ، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت ، ادامه دادم : آقا مهدی شما شهرداری ، اینجا چیکار میکنی؟
رفتگر همیشگی چرا نیست؟
شما رو چه به این کارا؟
جارو رو بدین من ، آخه چرا شما؟
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم : زن رفتگر محله ، مریض شده بود ، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم ، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش
اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من ، نداد ،
خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه
#شهید_مهندس_آقا_مهدی_باکری
#حسن_ختام_عاشقی
۴.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.