قهوه تلخ

قهوه تلخ
پارت ۵۹
گوشی رو قطع کردم و رفتم توی اتاق. آماده شدم و سوییچ ماشین رو از روی میز برداشتم و خواستم برم که دازای جلوم ظاهر شد
دازای: کجا داری میری؟
چویا: شرکت ، کار دارم
دازای: منم باهات میام
چویا: اما...
دازای: اما نداره ، الان حاضر میشم
چویا:باشه
سوار ماشین شدم و منتظر دازای بودم
اونم بعد از چند دقیقه اومد و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدیم پیاده شدم
دازای: اینجا...
چویا: درسته ، اینجا شرکت نیست. همون‌طور که گفتم اون شرکت فقط یک ظاهر سازیه و اینجا شرکت اصلیه
دازای: هنوز هم همون کار هارو ادامه میدی ؟
چویا: نه بعضی هاشون رو تغییر دادم ولی بازم همون کثیف بازی های قبل رو داره
وارد شدم اما نگهبان جلوی دازای رو گرفت
چویا: اون همراه منه بزار بیاد
نگهبان:چشم
به حرکت ادامه دادم . وارد اتاق شدم. یکی از افراد داشت فرد دستگیر شده رو کتک می‌زد. با دیدن من دست نگه داشت و اومد سمتم
ناشناس: قربان اومدید
چویا: چیزی هم گفته؟
ناشناس:نه ، انگار خیلی به کسی که بهش خدمت می‌کنه وفاداره
چویا: مشکلی نیست ، برو هرچقدر میتونید ازش اطلاعات به دست بیارید. خودم از زبونش حرف میکشم
ناشناس:چشم قربان
رفت و منم رفتم سمت فرد. به صندلی بسته شده و صورتش خونی بود کتم رو در آوردم و دادم دست یکی از اعضا. خواستم برم سمتش که یاد دازای افتادم
چویا: دازای میشه بری بیرون
دازای:برای چی؟
چویا:نمیخوام این صحنه ها رو ببینی
دازای: نگران نباش ، دیدم نسبت بهت عوض نمیشه
خودش فهمید منظورم چیه
چویا: باشه
دیدگاه ها (۱)

قهوه تلخ پارت ۶۰ویو دازایچویا به سمت مرد رو به روش رفت. اول ...

قهوه تلخ پارت ۶۱به یک اتاق دیگه رفتیم و همون مرد رو دوباره ه...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

قهوه تلخ پارت ۵۷سان: من نمیخوام بیامویلیام: برای چی؟سان: آخه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط