افتاده ام در انتهای کوچه ای بن بست
افتاده ام در انتهای کوچه ای بن بست
از دست دارم می روم، اصلا حواست هست!؟
انگار که می ترسم از یک لحظه خاموشی
انگار هستی با شروع هر همآغوشی...
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم نیمه ی مردم شده باشد
انگار که بازنده ام با اوج رویایت
پای پیاده می روم از آرزوهایت
اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا بر نمی گردم
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشم تر
حتی خیالم از خیالِ تو خیالی تر
لعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی که حالا یادمان رفته
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی به آغوشم نمی آیی
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
#پویا_جمشیدی
از دست دارم می روم، اصلا حواست هست!؟
انگار که می ترسم از یک لحظه خاموشی
انگار هستی با شروع هر همآغوشی...
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم نیمه ی مردم شده باشد
انگار که بازنده ام با اوج رویایت
پای پیاده می روم از آرزوهایت
اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا بر نمی گردم
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشم تر
حتی خیالم از خیالِ تو خیالی تر
لعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی که حالا یادمان رفته
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی به آغوشم نمی آیی
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
#پویا_جمشیدی
- ۲.۳k
- ۰۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط