داستانکوتاه مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صد

#داستان_کوتاه مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی .. 
مرد ایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش . مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید .بهر حال نجات پیدا کرده بود . به راهش ادامه داد .به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشه باز همان صدا گفت : ....
- ایست 
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد .بازم نجات پیدا کرد .مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فکری کرد و گفت : 
-پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟!!!😞
#طنز
دیدگاه ها (۵)

#داستان_کوتاه یک پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان بر...

"جور کسی را کشیدن" جام شراب هفت خط داشت که هر خط نام مخصوص خ...

آیا میدانید ریشه مثل "دوغ و دوشاب یکی است" از کجاست؟در میان ...

حاج آقا روی منبر داشت از گرفتن زن دوم میگفت یه حاج خانومی از...

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

📙#داستان_کوتاه✍#جهل_و_بخلجوک طنز آلود زیر متاسفانه حقیقت درد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط