پارت ۳۲مافیای عشق
یونا : باشه ( خندید )
ات : مرض نخند
جیمین: همین که هست میخواستی قبول نکنی
ات: با حرص و چپ به جیمین نگاه میکرد
جیمین رفت پیشه جونگکوک و گفت گو میکرد
جیمین: خوب همه سربازان آوردی
جونگکوک : اره همشون آوردم وفقط با یک اشاره میان
جیمین: آفرین ببین من تصمیم گرفتم که کیم نامجون قبل اینکه بکشم رو شکنجه کنم
جونگکوک: اخ برا چی تو که نمیخوای سوال کنی ازش
جیمین: چرا باید بفهمم که کی مادرمو کشته و من با شکنجه لذت میبرم
جونگکوک: باشه هرچی که تو میخوای داداش
جیمین : چرا یونا رو آوردی اخ
جونگکوک: نه انتظار داشتی خواهرم و بیارم نه راستی دکتر جیهوپ هم توی مهمونی دعوته
جیمین: مگه اون هم مافیاس چرا من توی هر مهمونی ندیدم
جونگکوک: خوب کار داشت یا چیز های دیگه داشته باشه و با زنش هم میاد اسم زنش هم دوهی هست
جیمین : اوکی راستی میگم اون زنه که با کیم نامجون هست میدونی کی
جونگکوک: نه کی
جیمین: اون زن کیم نامجون عوضی و اون هم باید بگیرمش اسمش مینبوم
جونگکوک: باشه داداش هرچی میگی پدرت و مادرت برای من هم پدر و مادر بودن
جیمین: ممنون جونگکوک
جونگکوک: خوب بریم پیشه دخترا که وقتی نامجون رفت هم دستگیر کنیم
جیمین : آفرین چه عجب مغزت کار کرد بهت تبریک میگم بعد بعد سال دوستی و داداشی الان کار کرد
جونگکوک: خیلی خوب جیمین بیا بریم
رفتن پیشه یونا و ات
جیمین هم به کیم نامجون نگاه میکرد که از فرصت استفاده کن
بعد شراب قرمز آوردن که جونگکوک و جیمین ورداشت و یونا ولی ات ورنداشت
چون از شراب قرمز بدش میاد
ساعت ۱۱ شود که یکی از بادیگارد به کیم نامجون گزارش میداد و کیم نامجون به بالا رفت و زنش باهاش رفت .
جیمین که جونگکوک گفت که چند از سربازانت اروی بیان بالا که بگرشون از در پشتی میان
جونگکوک هم به یکی از بادیگارد ها گفت که آماده باشن
و رفتن و جیمین و جونگکوک هم اسلحه اشون هم آوردن و رفت بالا
و دیدن که رفتن توی اتاق که که جیمین از پشت در گوش میکرد که کیم نامجون پشت تلفن حرف میزد و عصبانی بود و این جیمین و خوشحال میکرد که میگفت
نامجون: چییی نگو که لیا و مینسو رو کشتن
نامجون : نهههه.. ( داد)
مینبوم هم گریه میکرد و فرو برد زمین و دستاش هم به زمین بود و گریه میکرد که جیمین هم درو کوبید و وارد اتاق شود و جیمین اسلحه جلوی نامجون گرفت و جونگکوک جلوی مینبوم میگیره
و جیمین هم با خوشحالی : سلام آقای کیم نامجون دیدارت دیدنت بودم
کیم نامجون: تو کی هستی ؟
جیمین : هه هه با خنده عصبانی و اخم : نمیدونی من کیم من همونی هستم که پدرشو و مادرش و ازش گرفتی
کیم : کدومی اخ من خیلی کشتم و نمیدونم کی رو میگی ؟
جیمین : پارک جیمین هستم
کیم نامجون که شوکه شود و هنگ کرد
جیمین : الان هم باید توری عذاب وجدانت کنم
ات : مرض نخند
جیمین: همین که هست میخواستی قبول نکنی
ات: با حرص و چپ به جیمین نگاه میکرد
جیمین رفت پیشه جونگکوک و گفت گو میکرد
جیمین: خوب همه سربازان آوردی
جونگکوک : اره همشون آوردم وفقط با یک اشاره میان
جیمین: آفرین ببین من تصمیم گرفتم که کیم نامجون قبل اینکه بکشم رو شکنجه کنم
جونگکوک: اخ برا چی تو که نمیخوای سوال کنی ازش
جیمین: چرا باید بفهمم که کی مادرمو کشته و من با شکنجه لذت میبرم
جونگکوک: باشه هرچی که تو میخوای داداش
جیمین : چرا یونا رو آوردی اخ
جونگکوک: نه انتظار داشتی خواهرم و بیارم نه راستی دکتر جیهوپ هم توی مهمونی دعوته
جیمین: مگه اون هم مافیاس چرا من توی هر مهمونی ندیدم
جونگکوک: خوب کار داشت یا چیز های دیگه داشته باشه و با زنش هم میاد اسم زنش هم دوهی هست
جیمین : اوکی راستی میگم اون زنه که با کیم نامجون هست میدونی کی
جونگکوک: نه کی
جیمین: اون زن کیم نامجون عوضی و اون هم باید بگیرمش اسمش مینبوم
جونگکوک: باشه داداش هرچی میگی پدرت و مادرت برای من هم پدر و مادر بودن
جیمین: ممنون جونگکوک
جونگکوک: خوب بریم پیشه دخترا که وقتی نامجون رفت هم دستگیر کنیم
جیمین : آفرین چه عجب مغزت کار کرد بهت تبریک میگم بعد بعد سال دوستی و داداشی الان کار کرد
جونگکوک: خیلی خوب جیمین بیا بریم
رفتن پیشه یونا و ات
جیمین هم به کیم نامجون نگاه میکرد که از فرصت استفاده کن
بعد شراب قرمز آوردن که جونگکوک و جیمین ورداشت و یونا ولی ات ورنداشت
چون از شراب قرمز بدش میاد
ساعت ۱۱ شود که یکی از بادیگارد به کیم نامجون گزارش میداد و کیم نامجون به بالا رفت و زنش باهاش رفت .
جیمین که جونگکوک گفت که چند از سربازانت اروی بیان بالا که بگرشون از در پشتی میان
جونگکوک هم به یکی از بادیگارد ها گفت که آماده باشن
و رفتن و جیمین و جونگکوک هم اسلحه اشون هم آوردن و رفت بالا
و دیدن که رفتن توی اتاق که که جیمین از پشت در گوش میکرد که کیم نامجون پشت تلفن حرف میزد و عصبانی بود و این جیمین و خوشحال میکرد که میگفت
نامجون: چییی نگو که لیا و مینسو رو کشتن
نامجون : نهههه.. ( داد)
مینبوم هم گریه میکرد و فرو برد زمین و دستاش هم به زمین بود و گریه میکرد که جیمین هم درو کوبید و وارد اتاق شود و جیمین اسلحه جلوی نامجون گرفت و جونگکوک جلوی مینبوم میگیره
و جیمین هم با خوشحالی : سلام آقای کیم نامجون دیدارت دیدنت بودم
کیم نامجون: تو کی هستی ؟
جیمین : هه هه با خنده عصبانی و اخم : نمیدونی من کیم من همونی هستم که پدرشو و مادرش و ازش گرفتی
کیم : کدومی اخ من خیلی کشتم و نمیدونم کی رو میگی ؟
جیمین : پارک جیمین هستم
کیم نامجون که شوکه شود و هنگ کرد
جیمین : الان هم باید توری عذاب وجدانت کنم
- ۳.۷k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط