غمگین مباش

غمگین مباش
یک روز صبح از خواب
بر می خیزی،
ستاره ها را از گیسوانت
پایین می ریزی،
ماه را درونِ صندوقچه ی
اتاقت می گذاری
از چشمانت ردِّ شب را بیرون کن
امروز صبحِ دیگری ست...
به لبهایت گلهای سرخ بزن
گردنبندی از مرواریدهای دریا..!
ناخن هایت را به رنگِ دلم
رنگ کن.
امروز صبح دیگری ست...
مطمئن باش من عاشقِ تو
خواهم ماند،
تا باز شب بیاید و
کهکشان راه شیری
درونِ وجودت حلول کند...!


#نزار_قبانی
دیدگاه ها (۱)

‌صبحی که قدح نوش شود از نگه تو...آن صبح به کام است وبخیر است...

می خواستم جهان را به قواره ی رویاهایم درآورمرویاهایمبه قواره...

صبحسوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسیدتونیامدی...گنجشک ...

گفتی دوستت دارمو من به خیابان رفتم !فضای اتاق برای پرواز کاف...

شب، بوی گیسوانت را دارد.بادی که از سمت پنجره می‌وزد، ردّ لبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط