عمارتزندان
عمارت#زندان1
روزی دختری به اسم الا وسط حال عمارتی بزرگ درحال خواندن درس بود او تک دختر در اون خانواده کوچیک بود او با داداش بزرگ تر و پدرش زندگی میکردو داخل خونه خودش درس میخواند.نه مدرسه میرفت و نه کلاسی.
الا:خسته شدم
-کتابش رو گزاشت رو میز کش قوصی به خودش داد و دراز کشید رو مبل
-مک داداش بزرگ ترش وارد عمارت میشه ومیاد تو حال
مک: الا(بلند)
الا نگاهی به داداشش انداخت با صورتی پر از چیشده؟
مک چند ورق برگه آی رو که تو دست داشت کوبید رو میز و دوباره با همون لحن تند لب زد
مک:هیچ هواست به درست هست؟ میبینی نمرت افتضاحه
الا با حالتی تعجب برگه هارو از رو میز برداشت و نگاهی بشون کرد. مک هنوز با اعصبانیت داشت نگاهش میکرد
الا:ولی مک خوب شدم
مک: عالیه خوب شدی میفهمی یعنی چی الا
؟؟؟(بلند)
الا با چشای پر اشک به مک گف
الا:و ولی بدتر از خوبم هست نه؟
مک حالت نگاهش عوض شد یکم مودش عوض شد این بار با لحنی آروم و خونسردی گفت
مک: اگه بابا بفهمه خیلی خوب نشدی گوشیو ازت میگیره الا فقط میخواستم بگم بیشتر هواستو بزاری به درست خودت میدونی که چی میگم. ببخشید نمیخواستم داد بزنم
الا:ولی بابا همش یک ساعت گوشی رو به من میده
مک:خب که چی خودت که اخلاقشو میدونی
-مک میره تو اتاق
بیو الا
یعنی همین یک ساعتی که گوشیو بهم میدادم دیگه نمیخواد بده؟ ولی من خیلی رو درسم تمرکز کردم.. خوب شدم ولی از خوب خیلی بد ترم بود. ؛
-الا نفس عمیقب کشید و کتابشو دوباره باز کرد و شروع به خوندن کرد.
روزی دختری به اسم الا وسط حال عمارتی بزرگ درحال خواندن درس بود او تک دختر در اون خانواده کوچیک بود او با داداش بزرگ تر و پدرش زندگی میکردو داخل خونه خودش درس میخواند.نه مدرسه میرفت و نه کلاسی.
الا:خسته شدم
-کتابش رو گزاشت رو میز کش قوصی به خودش داد و دراز کشید رو مبل
-مک داداش بزرگ ترش وارد عمارت میشه ومیاد تو حال
مک: الا(بلند)
الا نگاهی به داداشش انداخت با صورتی پر از چیشده؟
مک چند ورق برگه آی رو که تو دست داشت کوبید رو میز و دوباره با همون لحن تند لب زد
مک:هیچ هواست به درست هست؟ میبینی نمرت افتضاحه
الا با حالتی تعجب برگه هارو از رو میز برداشت و نگاهی بشون کرد. مک هنوز با اعصبانیت داشت نگاهش میکرد
الا:ولی مک خوب شدم
مک: عالیه خوب شدی میفهمی یعنی چی الا
؟؟؟(بلند)
الا با چشای پر اشک به مک گف
الا:و ولی بدتر از خوبم هست نه؟
مک حالت نگاهش عوض شد یکم مودش عوض شد این بار با لحنی آروم و خونسردی گفت
مک: اگه بابا بفهمه خیلی خوب نشدی گوشیو ازت میگیره الا فقط میخواستم بگم بیشتر هواستو بزاری به درست خودت میدونی که چی میگم. ببخشید نمیخواستم داد بزنم
الا:ولی بابا همش یک ساعت گوشی رو به من میده
مک:خب که چی خودت که اخلاقشو میدونی
-مک میره تو اتاق
بیو الا
یعنی همین یک ساعتی که گوشیو بهم میدادم دیگه نمیخواد بده؟ ولی من خیلی رو درسم تمرکز کردم.. خوب شدم ولی از خوب خیلی بد ترم بود. ؛
-الا نفس عمیقب کشید و کتابشو دوباره باز کرد و شروع به خوندن کرد.
- ۴۷۷
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط