خیال تو
خیال تو۳
اون عکس..
با چشمای خیس نگاهی بهش انداختی راهشو کج کردو داشت از خونه میرفت بیرون
آت:ت تهیونگگ(گریه هق هق)
بیو آت زود دستشو گرفتم که نزارم بره بیرون
ته:ول کن(نگا آت خیلی جدی)
آت:ته😭 توروخدا بزار حرف بزنم این عکس الکیه😭😭آدیته
ته:آت تو برام فرق داشتی خیلی فرق داشتی از تو انتظار نداشتم
آت:خ خیلخب باشه میگی الکی میگم؟😭 بگو این عکسو کی بت داد
ته: اینقد مهمه؟
آت: اره😭
ته:رو میز تو دفترم بود
بعد این که حرفشو زد دستشو محکم کشید و رفت تو اتاق کارش درم محکم بست. دیگه هیچ چی مثل قبل نبود😭دیگه توی چشماش اون عشق رو نمیدیدم دیگه تو حرفاش اون لحن نرم همیشگی رو نمیبینی چجوریی.. چجوری.. آخه بهش ثابت کنم اون عکس فتوشاپه؟؟😭کی یعنی قصد داشته مارو جدا کنه که همچین ادیتی از منو ی مرد که اصلا نمیشناسمش زده؟
بیو ته بعد اون عکس دیگه نمیخوام زندگی کنم دوست دارم به زندگیم پایان بدم دیگه آت نمیتونه مال من باشه من.. من به آت خیلی اعتماد داشتم ولی اون عکس منو به شک انداخت. دیگه حوصله هیچیو ندارم این روزا تنها چیزی که بهش احمیت میدم اون عکسه ک.وفتیه که دلم نمیخواد دیگه ببینمش.. سه روزه چشامو روی هم نزاشتم تکلیف چی میشه؟ اگه.. اگه. آت اونو دوست داره. چ چر ا خودشو بهم داشت ثابت میکرد
بیو نویسنده
تهیونگ آهی بلند کشید و روی تخت دراز کشید ذهنش حسابی مشغول بود چشاش قرمز شده بود و حسابی بهم ریخته بود داشت سعی میکرد با خودش کلنجار نره چون اتفاقیه که افتاده و هیچ کاری نمیتونه دیگه بکنه. اما چطوری میتونست خیلی راحت چشاشو بزاره رو هم و به هیچکدوم از این اتفاقا احمیت نده؟
اون عکس..
با چشمای خیس نگاهی بهش انداختی راهشو کج کردو داشت از خونه میرفت بیرون
آت:ت تهیونگگ(گریه هق هق)
بیو آت زود دستشو گرفتم که نزارم بره بیرون
ته:ول کن(نگا آت خیلی جدی)
آت:ته😭 توروخدا بزار حرف بزنم این عکس الکیه😭😭آدیته
ته:آت تو برام فرق داشتی خیلی فرق داشتی از تو انتظار نداشتم
آت:خ خیلخب باشه میگی الکی میگم؟😭 بگو این عکسو کی بت داد
ته: اینقد مهمه؟
آت: اره😭
ته:رو میز تو دفترم بود
بعد این که حرفشو زد دستشو محکم کشید و رفت تو اتاق کارش درم محکم بست. دیگه هیچ چی مثل قبل نبود😭دیگه توی چشماش اون عشق رو نمیدیدم دیگه تو حرفاش اون لحن نرم همیشگی رو نمیبینی چجوریی.. چجوری.. آخه بهش ثابت کنم اون عکس فتوشاپه؟؟😭کی یعنی قصد داشته مارو جدا کنه که همچین ادیتی از منو ی مرد که اصلا نمیشناسمش زده؟
بیو ته بعد اون عکس دیگه نمیخوام زندگی کنم دوست دارم به زندگیم پایان بدم دیگه آت نمیتونه مال من باشه من.. من به آت خیلی اعتماد داشتم ولی اون عکس منو به شک انداخت. دیگه حوصله هیچیو ندارم این روزا تنها چیزی که بهش احمیت میدم اون عکسه ک.وفتیه که دلم نمیخواد دیگه ببینمش.. سه روزه چشامو روی هم نزاشتم تکلیف چی میشه؟ اگه.. اگه. آت اونو دوست داره. چ چر ا خودشو بهم داشت ثابت میکرد
بیو نویسنده
تهیونگ آهی بلند کشید و روی تخت دراز کشید ذهنش حسابی مشغول بود چشاش قرمز شده بود و حسابی بهم ریخته بود داشت سعی میکرد با خودش کلنجار نره چون اتفاقیه که افتاده و هیچ کاری نمیتونه دیگه بکنه. اما چطوری میتونست خیلی راحت چشاشو بزاره رو هم و به هیچکدوم از این اتفاقا احمیت نده؟
- ۹۱۵
- ۱۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط