Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 7
ا.ت:*بالاخره موضوع رو گرفت😐* خب...من که الان نمیتونم جوابی بهت بدم یکم باید فکر کنم(ها لابد فکر کردین میگه بله عزیزم قبول میکنم😐😍😘)
یونگی: خب تا فردا بهت وقت میدم
ا.ت: عه خیلی کمه
یونگی: خب تا فردا شب موقع خواب که دوباره تنها بشیم
ا.ت: خب اونموقع یکی دیگه انتخاب میکنه که کیا توی چادر بخوابن...*با صدای آروم* اگه جونگ کوک انتخاب کنه عمرا یه جا باشیم
یونگی: چه ربطی به جونگ کوک داره؟
ا.ت: تهیونگ و نامجون به جونگ کوک شک کردن که منو دوست داره یا نه...ولی خب از رفتارش فهمیدن
یونگی: تو از کجا میدونی؟
ا.ت: یه شب که داشتن حرف میزدن صداشون رو شنیدم..(امیدوارم نیاز به یادآوری نباشه😐)
یونگی: اوهوم...اون دفعه که ما رو دید که داریم حرف میزنیم قیافه اش تو هم رفت الانم که انتخاب کردم توی چادرم باشی هم همینطور بود
ا.ت: به هر حال...بیا امیدوار باشیم جونگ کوک نباشه
یونگی: آره...خب دیگه میای اینجا میخوابی*دوباره به کنارش اشاره میکنه*
ا.ت: اصلا بزار لااقل تا فردا شب یکم بگذره🙄
یونگی:*براش قیافه کیوت میگیره*توروخودا🥺
ا.ت: تو که تا الان قیافه کیوت نگرفته بودی الان چیشد؟
یونگی: گفتم شاید تاثیر داشته باشه...*دوباره قیافه کیوت* توروخووودا🥺🥺🥺
ا.ت: خب باشه🙄
یونگی:*بچم ذوق میکنه*
ا.ت: صبح بخیر..
یونگی: صبح بخیر..
(مدتی بعد)
☆یه صدای وحشتناک میاد☆
ا.ت:*از جاش میپره* این چی بود؟؟
یونگی: من میرم بیرون ببینم چیشده..*میره بیرون*
..........
یونگی: ا.ت!!
ا.ت: بله؟
یونگی: بیا بیرون
ا.ت: چیشده؟*میاد بیرون*
یونگی:*به چادر اونوری اشاره میکنه* چیزی نشده فقط اینا دعواشون شده
ا.ت:*نگاه تاسف بار😐*
تهیونگ: تو غلط میکنی بالشت منو برمیداری!!
جونگ کوک: به من چه همینجوری داشتم دنبال وسیله هام میگشتم من چه میدونستم اون بالشت توئه؟!
تهیونگ: باید ازین به بعد سر بالشتم اسم بزارم که تو برش نداری!؟!
جونگ کوک: اصلا بالشت با بالشت چه فرقی میکنه؟!
تهیونگ: بالشت من از همتون نرم تره در ضمن بالشتم عوض بشه من خوابم نمیبره!!!
جونگ کوک: اصن خیلیم دلم خواست بالشتتو بر دارم!!
تهیونگ: تو غلط میکنی اونوقت یکی یه وسیله ازش برداره جنگ جهانی راه مینداره چرا هر چی دیدی برمیداری؟!؟!
جونگ کوک: چون دلم میخواد!!
تهیونگ: که دلت میخواد آره؟!؟!*به سمت جونگ کوک هجوم میاره*
نامجون:*تهیونگو میگیره*عه عه ولش کن
تهیونگ: ولم کن بزار جرش بدم دزد کفاثط!!
جین:*داد* بسه دیگه سر یه بالشت بحث میکنین!!!
همگی:*سر جاشون سیخ میشن*
جین: چرا نمیرین بکپین یعنی هر صبح باید از دست دعواهای شما تا شب بیدار بمونیم؟!؟
یونگی: * با صدای بلند* خورشید داره طلوع میکنه!!
امروز شاید نتونم پارت دیگه ای بزارم تکرار میکنم شااااید چون از ساعت 4 پدر گرامی تشریف میارن باید بریم دزفول آماده بشیم و پیش به سوی عروسی(نوموخوااااام بررررم) الانم باید برم وسایلمو جمع کنم تا دیداری دیگر بدرود😔
فصل 2 پارت 7
ا.ت:*بالاخره موضوع رو گرفت😐* خب...من که الان نمیتونم جوابی بهت بدم یکم باید فکر کنم(ها لابد فکر کردین میگه بله عزیزم قبول میکنم😐😍😘)
یونگی: خب تا فردا بهت وقت میدم
ا.ت: عه خیلی کمه
یونگی: خب تا فردا شب موقع خواب که دوباره تنها بشیم
ا.ت: خب اونموقع یکی دیگه انتخاب میکنه که کیا توی چادر بخوابن...*با صدای آروم* اگه جونگ کوک انتخاب کنه عمرا یه جا باشیم
یونگی: چه ربطی به جونگ کوک داره؟
ا.ت: تهیونگ و نامجون به جونگ کوک شک کردن که منو دوست داره یا نه...ولی خب از رفتارش فهمیدن
یونگی: تو از کجا میدونی؟
ا.ت: یه شب که داشتن حرف میزدن صداشون رو شنیدم..(امیدوارم نیاز به یادآوری نباشه😐)
یونگی: اوهوم...اون دفعه که ما رو دید که داریم حرف میزنیم قیافه اش تو هم رفت الانم که انتخاب کردم توی چادرم باشی هم همینطور بود
ا.ت: به هر حال...بیا امیدوار باشیم جونگ کوک نباشه
یونگی: آره...خب دیگه میای اینجا میخوابی*دوباره به کنارش اشاره میکنه*
ا.ت: اصلا بزار لااقل تا فردا شب یکم بگذره🙄
یونگی:*براش قیافه کیوت میگیره*توروخودا🥺
ا.ت: تو که تا الان قیافه کیوت نگرفته بودی الان چیشد؟
یونگی: گفتم شاید تاثیر داشته باشه...*دوباره قیافه کیوت* توروخووودا🥺🥺🥺
ا.ت: خب باشه🙄
یونگی:*بچم ذوق میکنه*
ا.ت: صبح بخیر..
یونگی: صبح بخیر..
(مدتی بعد)
☆یه صدای وحشتناک میاد☆
ا.ت:*از جاش میپره* این چی بود؟؟
یونگی: من میرم بیرون ببینم چیشده..*میره بیرون*
..........
یونگی: ا.ت!!
ا.ت: بله؟
یونگی: بیا بیرون
ا.ت: چیشده؟*میاد بیرون*
یونگی:*به چادر اونوری اشاره میکنه* چیزی نشده فقط اینا دعواشون شده
ا.ت:*نگاه تاسف بار😐*
تهیونگ: تو غلط میکنی بالشت منو برمیداری!!
جونگ کوک: به من چه همینجوری داشتم دنبال وسیله هام میگشتم من چه میدونستم اون بالشت توئه؟!
تهیونگ: باید ازین به بعد سر بالشتم اسم بزارم که تو برش نداری!؟!
جونگ کوک: اصلا بالشت با بالشت چه فرقی میکنه؟!
تهیونگ: بالشت من از همتون نرم تره در ضمن بالشتم عوض بشه من خوابم نمیبره!!!
جونگ کوک: اصن خیلیم دلم خواست بالشتتو بر دارم!!
تهیونگ: تو غلط میکنی اونوقت یکی یه وسیله ازش برداره جنگ جهانی راه مینداره چرا هر چی دیدی برمیداری؟!؟!
جونگ کوک: چون دلم میخواد!!
تهیونگ: که دلت میخواد آره؟!؟!*به سمت جونگ کوک هجوم میاره*
نامجون:*تهیونگو میگیره*عه عه ولش کن
تهیونگ: ولم کن بزار جرش بدم دزد کفاثط!!
جین:*داد* بسه دیگه سر یه بالشت بحث میکنین!!!
همگی:*سر جاشون سیخ میشن*
جین: چرا نمیرین بکپین یعنی هر صبح باید از دست دعواهای شما تا شب بیدار بمونیم؟!؟
یونگی: * با صدای بلند* خورشید داره طلوع میکنه!!
امروز شاید نتونم پارت دیگه ای بزارم تکرار میکنم شااااید چون از ساعت 4 پدر گرامی تشریف میارن باید بریم دزفول آماده بشیم و پیش به سوی عروسی(نوموخوااااام بررررم) الانم باید برم وسایلمو جمع کنم تا دیداری دیگر بدرود😔
۸.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.