عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
یَا مُجِیبَ أَلْمُضْطَرّ
#بنام_او
#بیاد_او
#برای_او
.
#باید_از_اینجا_به_سوی_کربلا_پرواز_کرد…
#عشق_مجنون_را_به_لیلا_در_حرم_ابراز_کرد…
.
.
#قرار_عاشقی...
.
قبل خواستگاری ندیده بودمش...
چنان جذب تقدّس وجودش شده بودم...
که میخواستم همونجا وسط مراسم...
دستای مادرمو بوسه بارون کنم...
واسه این انتخابش...
.
#دیدمش_انگار_چیزی_بر_دلم_تأثیر_کرد…
#با_نگاه_ساده_اش_دنیا_ی_من_تغییر_کرد…
.
انگار عاشق شده بودم...
عاشق حجب و حیاش...
با هم که حرف میزدیم...
مخاطب حرفاش من بودم و...
مخاطب چشاش گلای قالی...
.
برنامه ریخته بودم واسه همه چیز...
عقد و عروسی و ماه عسل...
اون هم موافق حرفام بود...
علی رغم مخالفت خونواده ها...
با مهریه ۱٤ سکه به عقد هم در اومدیم...
به وکالت نایب المهدی(عج)...
.
#اَلْنِّکَاحُ_سُنَّتِی_خواند_و_سر_شکم_شد_روان…
#شکر_این_نعمت_بجا_آرم_چگونه_ای_خدا…
.
قباله ی ازدواجمون...
بخاطر داشتن مهر حضرت آقا...
به خودش میبالید...
تنها عقدی بود که میدیدم...
لحظه جاری شدن خطبه...
عوض خنده...
همه اشک شوق میریختن...
.
قرار عاشقیمون این بود که...
جای گرفتن مراسم عروسی بریم کربلا...
.
آخخ...
.
#چه_شبی_با_تو_شود_آن_شب_بین_الحرمین...
#با_تو_حتماً_سفر_کرب_و_بلا_می_چسبد...
.
آخخ...کربلا...کربلا...
آخ که چه غربتی داشت کربلا...
خاکش بوی مظلومیت میداد...
بوی گریه...
بوی صورتای سیلی خورده...
صدا ناله های زینبو میشد شنید...
عمه جاااان...
چی بگم از غروب بین الحرمین...
.
زندگیمونو با یه دنیا دعای خیر ...
با نگاه ارباب و حمایت علمدارش...
با قلم علی ولایت...
زیر یه سقف شروع کردیم و...
روز اول هم...
ضمانت نامه این زندگی رو...
دادیم دست علی اکبرای خمینی(ره)...
تا پاش یه امضای خوشکل بزنن...
.
(راوی:یکی از میان ما...)
.
#دل_نوشت:
یاحسییین...مَنْ لِی غَیْرُکْ...
آقاااا...
تویی که قرار بیقراریهای این دل بیقرارمی...
صبری نمونده ارباب...
یه کاری کن واسم...
کم کم،آب داره از سرم رد میشه...
من زمین خورده نفْسَمَم...
زیر بغلامو بگییییر...
به حق اون لحظه ای که...
کسی نبود کنار علقمه...
زیر بغلاتو بگیره...
#أَمَّنْ_یُّجِیبَ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_یَکْشِف_ُأَلْسُوء
یا حسیییین...
#دست_من_گیر_که_این_دست_همان_است_که_من
#سالها_از_غم_تو_بر_سر_و_سینه_زده_ام...
#کربلا_دو_نفره
یَا مُجِیبَ أَلْمُضْطَرّ
#بنام_او
#بیاد_او
#برای_او
.
#باید_از_اینجا_به_سوی_کربلا_پرواز_کرد…
#عشق_مجنون_را_به_لیلا_در_حرم_ابراز_کرد…
.
.
#قرار_عاشقی...
.
قبل خواستگاری ندیده بودمش...
چنان جذب تقدّس وجودش شده بودم...
که میخواستم همونجا وسط مراسم...
دستای مادرمو بوسه بارون کنم...
واسه این انتخابش...
.
#دیدمش_انگار_چیزی_بر_دلم_تأثیر_کرد…
#با_نگاه_ساده_اش_دنیا_ی_من_تغییر_کرد…
.
انگار عاشق شده بودم...
عاشق حجب و حیاش...
با هم که حرف میزدیم...
مخاطب حرفاش من بودم و...
مخاطب چشاش گلای قالی...
.
برنامه ریخته بودم واسه همه چیز...
عقد و عروسی و ماه عسل...
اون هم موافق حرفام بود...
علی رغم مخالفت خونواده ها...
با مهریه ۱٤ سکه به عقد هم در اومدیم...
به وکالت نایب المهدی(عج)...
.
#اَلْنِّکَاحُ_سُنَّتِی_خواند_و_سر_شکم_شد_روان…
#شکر_این_نعمت_بجا_آرم_چگونه_ای_خدا…
.
قباله ی ازدواجمون...
بخاطر داشتن مهر حضرت آقا...
به خودش میبالید...
تنها عقدی بود که میدیدم...
لحظه جاری شدن خطبه...
عوض خنده...
همه اشک شوق میریختن...
.
قرار عاشقیمون این بود که...
جای گرفتن مراسم عروسی بریم کربلا...
.
آخخ...
.
#چه_شبی_با_تو_شود_آن_شب_بین_الحرمین...
#با_تو_حتماً_سفر_کرب_و_بلا_می_چسبد...
.
آخخ...کربلا...کربلا...
آخ که چه غربتی داشت کربلا...
خاکش بوی مظلومیت میداد...
بوی گریه...
بوی صورتای سیلی خورده...
صدا ناله های زینبو میشد شنید...
عمه جاااان...
چی بگم از غروب بین الحرمین...
.
زندگیمونو با یه دنیا دعای خیر ...
با نگاه ارباب و حمایت علمدارش...
با قلم علی ولایت...
زیر یه سقف شروع کردیم و...
روز اول هم...
ضمانت نامه این زندگی رو...
دادیم دست علی اکبرای خمینی(ره)...
تا پاش یه امضای خوشکل بزنن...
.
(راوی:یکی از میان ما...)
.
#دل_نوشت:
یاحسییین...مَنْ لِی غَیْرُکْ...
آقاااا...
تویی که قرار بیقراریهای این دل بیقرارمی...
صبری نمونده ارباب...
یه کاری کن واسم...
کم کم،آب داره از سرم رد میشه...
من زمین خورده نفْسَمَم...
زیر بغلامو بگییییر...
به حق اون لحظه ای که...
کسی نبود کنار علقمه...
زیر بغلاتو بگیره...
#أَمَّنْ_یُّجِیبَ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_یَکْشِف_ُأَلْسُوء
یا حسیییین...
#دست_من_گیر_که_این_دست_همان_است_که_من
#سالها_از_غم_تو_بر_سر_و_سینه_زده_ام...
#کربلا_دو_نفره
۱.۵k
۱۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.