ته کوک رو برد گذاشت رو صندلی و گفت

ته کوک رو برد گذاشت رو صندلی و گفت

_بخور که بریم
+باشه توهم بخور

صبحانه خوردن و ته دوباره کوک رو برآید بغل میکنه و به سمت ماشین میبره و اونو تو ماشین میزاره و کمربندش میبنده و به سمت یتیم خونه حرکت میکنن

(ویو رسیدن به یتیم خونه)
_تو نیا خودم میرم
+نه بزار بیام
_میخوای جلوشون کج کج راه بری
+تخصیر توعه خب
_باشه حالا میرم میارم
+باشه ولی زود بیا
_باشه بیبی

ته میرو داخل و داخل دفتر مدیر میشینه

_برای گرفتن حضانت یک بچه اومدم
مدیر : خب فکر کنم میخواید سنش حدود شش سال به بالا باشه
_نه شونزده به بالا
مدیر : اها بفرماید تا راهنمایتون‌ کنم

ته با مدیر میره و به دوتا اتاق سر میزنه ولی خبری از جیمین نیست

ته با خودش فکر میکنه شاید کسی بردتش ولی اگه اینطور بود هم خودش و هم خرگوشکش نابود می‌شدند که با رفتن به اتاق سوم از تفکراتش اومد بیرون و دید که

مدیر : آقا این چهارتا ۱۷ ساله هستند و اسمشون هم کیم کیفر و لی فلیکس و پارک جی
_جیمین رو میبرم

جیمین از اینکه اونو دوباره دیده بود تعجب کرده بود ولی وقتی گفت با خودش میبره بیشتر تعجب کرد

×منو؟
_اره
مدیر : خب بفرماید کاراش رو انجام و هزینه رو پرداخت کنین

ته به دنبال مدیر میره به اتاقش

مدیر : فقط آقا قبل از اینکه جیمین رو ببرین باید بدونین که جیمین
_میدونم مشکلش چیه
مدیر : مطمئن هستید که جیمین رو میخواید
_بله

و مدیر حضانت‌ جیمین رو به ته میده و ته هم با جیمین به سمت ماشین میرن

+اومدی
_اره
+سلام جیمین
×س سلام
+نترس خوشم نمیاد
_جوجه ببین
×جانننن جوجه؟؟؟کجام شبیه جوجه‌ست
+خیلی شبیهی
_دیگه وسط حرفم نپر خب
×باشه ولی من شبیه جوجه نیستم
+_چرا هستی
×اگه اینطوره توهم خرگوشی اینم خرس عسلیه‌

که کوک گفت


((شرط))
((لایک : ۹))
((کامنت : ۱۴))
دیدگاه ها (۱۴)

که کوک گفت+ که اینطور×خب راست میگم دیگه دست میزاره رو لپای‌ ...

خدمتکار رفت و ته یهو دست کوک رو گرفت و اونو به پشت خوابوند و...

(ویو فردا صبح)(ویو کوک)ساعت شش صبح بود بلند شدم دیدم ته جفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط