"15" غروره من له شده بود و این چیزه کمی نبود.
"15" غروره من له شده بود و این چیزه کمی نبود.
مدام اس میداد، تو آنتراکا میومد باهام میحرفید
نمیدونستم چیکارکنم...یه هفته گذشتو روانی شدم...
بلخره تونست راضیم کنه...
عقلم کار نمیکرد، دلم گیر بود، دوسش داشتم، چون میدیدم هنوزم بیش از اندازه دوسم داره!
اما گفت باید طاقت کنی تا یجوری ب اون دختره بگم که ناراحت نشه، 1سال گفتی نهو زجرم دادی...اون بود ک خوبم کرد...حالا بمونو طاقت کن؛ مث روزایی ک منم موندمو بی مهریا و نخاستناتو طاقت کردم...
همدیگرو دوس داشتیم اما نفر سومم بود. نمیدونم شایدم من بودم ک نفره سوم اونا شدم...
داود بازم رفت راهیان نورو شلمچه، اون سال زودتر بردن، یادمه قبل تولد من بود، هفته اول اسفند...
مامان بزرگم واسم از کربلا تسبیحو قرآن جیبی آورده بود...دادم ک همراش باشه...تسبیح گردنش باشه...آخه شب قبل ب تعداد دونه هاش آیه الکرسی خونده بودم بهش فوت کردم...
تو شلمچه تسبیح از گردنش پاره میشه...بزور دونه هاشو پیدا میکنه...ب دلش بد میاد ک این یه حکمتی داره...
حکمتش پاره شدنه بند دل من از عشقش بود...
اون معتقد ب ذره ذره گفتن بود به اون دخترو من ضربتی!!
چون میدونستم هر روزی ک میگذره اون دختر وابسته تر میشه...این اسمش خیانت بود ک رابطش با اون بودو قلبش واسه من...هروز میگف وایسا میگم اما باز نمیتونست. شرمنده میشد...
منم تو منگنه میذاشتم ک یا من یا اون، ک چی ببریش تا تهران بعد تو راه برگشت ب من اس بدی بحرفی. داودم گیجو کلافه بود...
اون دختره میدونس ک داود عاشقمه، اما هنوز خبر نداشت ک منم دوسش دارم.
قراربود نمه نمه بهش بگه، اما بد موقعی رو انتخاب کرد. روز تولدم.
یه شاخه گل با تزیین فوقولاده برام خریده بود. گف امروز با دوستات نرو. با هم رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت. تا صادقیه هم باهام اومد. دم رفتن از کیفش یه جعبه کادویی خوشگل و کوچیک دراورد داد بهم. توش یه دسبند نقره خوشگل بود. واقن فک میکردم فقط گل خریده بود.
وقتی بازمیکردم نگا کنم گف امروز بهش گفتم ک تورو دوس دارم و تولدته، باهم رفتیم برات کادو خریدیم.
دسبندو اون برات انتخاب کرد...
از شدت حرص دستام میلرزید. کادوشو گذاشتم رو صندلی و مترو ک اومد سوار شدم رفتم. هرچی صدام زدو زنگ زد جوابشو ندادم.
هه...
خدایا شکرت...
کارم ب جایی رسیده بود ک انقد خوار بشم؟ اصن مگه کی بود؟ سرم منتم میذاشت ک دوس دخترش خیلی خانومه رفتن 2تایی برام کادو خریدن...
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
مدام اس میداد، تو آنتراکا میومد باهام میحرفید
نمیدونستم چیکارکنم...یه هفته گذشتو روانی شدم...
بلخره تونست راضیم کنه...
عقلم کار نمیکرد، دلم گیر بود، دوسش داشتم، چون میدیدم هنوزم بیش از اندازه دوسم داره!
اما گفت باید طاقت کنی تا یجوری ب اون دختره بگم که ناراحت نشه، 1سال گفتی نهو زجرم دادی...اون بود ک خوبم کرد...حالا بمونو طاقت کن؛ مث روزایی ک منم موندمو بی مهریا و نخاستناتو طاقت کردم...
همدیگرو دوس داشتیم اما نفر سومم بود. نمیدونم شایدم من بودم ک نفره سوم اونا شدم...
داود بازم رفت راهیان نورو شلمچه، اون سال زودتر بردن، یادمه قبل تولد من بود، هفته اول اسفند...
مامان بزرگم واسم از کربلا تسبیحو قرآن جیبی آورده بود...دادم ک همراش باشه...تسبیح گردنش باشه...آخه شب قبل ب تعداد دونه هاش آیه الکرسی خونده بودم بهش فوت کردم...
تو شلمچه تسبیح از گردنش پاره میشه...بزور دونه هاشو پیدا میکنه...ب دلش بد میاد ک این یه حکمتی داره...
حکمتش پاره شدنه بند دل من از عشقش بود...
اون معتقد ب ذره ذره گفتن بود به اون دخترو من ضربتی!!
چون میدونستم هر روزی ک میگذره اون دختر وابسته تر میشه...این اسمش خیانت بود ک رابطش با اون بودو قلبش واسه من...هروز میگف وایسا میگم اما باز نمیتونست. شرمنده میشد...
منم تو منگنه میذاشتم ک یا من یا اون، ک چی ببریش تا تهران بعد تو راه برگشت ب من اس بدی بحرفی. داودم گیجو کلافه بود...
اون دختره میدونس ک داود عاشقمه، اما هنوز خبر نداشت ک منم دوسش دارم.
قراربود نمه نمه بهش بگه، اما بد موقعی رو انتخاب کرد. روز تولدم.
یه شاخه گل با تزیین فوقولاده برام خریده بود. گف امروز با دوستات نرو. با هم رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت. تا صادقیه هم باهام اومد. دم رفتن از کیفش یه جعبه کادویی خوشگل و کوچیک دراورد داد بهم. توش یه دسبند نقره خوشگل بود. واقن فک میکردم فقط گل خریده بود.
وقتی بازمیکردم نگا کنم گف امروز بهش گفتم ک تورو دوس دارم و تولدته، باهم رفتیم برات کادو خریدیم.
دسبندو اون برات انتخاب کرد...
از شدت حرص دستام میلرزید. کادوشو گذاشتم رو صندلی و مترو ک اومد سوار شدم رفتم. هرچی صدام زدو زنگ زد جوابشو ندادم.
هه...
خدایا شکرت...
کارم ب جایی رسیده بود ک انقد خوار بشم؟ اصن مگه کی بود؟ سرم منتم میذاشت ک دوس دخترش خیلی خانومه رفتن 2تایی برام کادو خریدن...
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
۱۱.۸k
۰۲ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.