پارت ۳۰
پارت ۳۰
جیمین : پس باید کاری کنم خوشت بیاد ...
با این حرفش چشام گرد شد و نزدیک بود از خجالت آب بشم برم لای کاشی های حموم
از خجالت چشامو بستم و تو خودم جمع شدم ، نمیدونستم منظورش از این حرف چیه ، چیکار میخواد کنه؟!
فقط ترسیده بودم که...
ویو جیمین :
عین جوجه ها ی کوچولو جمع شده بود تو خودش خیلی گوگولی بود چون دیدم ترسیده ، دلم نیومد اذیتش کنم و پشت سرش رو گرفتم نزدیک خودم کردمو بوسه ای سطحی روش گذاشتم ...
ویو راوی :
چشاتو باز کردی با صورت جیمین که در فاصله ی خیلی کمی باهات بود خودت رو دیدی و داشت با ی لبخند دلنشین نگات میکرد ولی تو هنوز متعجب نگاش میکردی که پاشد و ی حوله از کنار دوش برداشت و رفت سمت در ،
جیمین : من کارم تموم شد حالا تو برو حموم ، نگران نباش اذیتت نمیکنم(با ی لبخند کوچولو)
بعد از رفتن جیمین تو فقط ی ربع به افق خیره شده بودی تا بالاخره به خودت اومدی و پاشدی و ی دوش ۱۰ مینی گرفتی
واقعا سر حال شدی و حوله ای رو دور خودت پیچیدی اومدی بیرون همه چیز عالی بود که دوباره با جیمین روبرو شدی و تمام اون اتفاقا یادت اومد و باعث شد قرمز بشی
ا.ت : امم جیمین ، میشه ....بری ..بیرون..میخوا..م لباس عوض کنم....!
جیمین : همین طوری که داشت دکمه های لباسش رو جلو آینه قدی میبست و لباسش درست میکرد گفت...
جیمین : نه!
ا.ت : (با تعجب بهش خیره شدی)آخه ، خب میخوام ل..باس عوض کنم اینجوری که نمیشه...!
جیمین : چرا نمیشه ؟! خب همینجا عوض کن دیگه ، به هر حال من که لخ*تتو دیدم(نیشخند )
ا.ت (با فکری به سرت زد تصمیم گرفتی که...)خب باشه...اگر تو نمیری بیرون من میرم بیرون لباس عوض میکنم ... همینطور که داشتی میزفتی سمت در....
ویو جیمین :
اصلا حواسم نبود ی دفعه دیدم داره میره سمت در سریع رفتم تکیه دادم به در و جلوشو گرفتم
جیمین : داری چیکار میکنی؟؟!!!
ا.ت : تو که نمیری بیرون لباس عوض کنم پس مجبورم برم بیرون عوض کنم🤷🏻♀️(قشنگ میدونستی از این راه میتونی تحریکش کنی که بره بیرون)
جیمین :(نیشخند)نگاه کن کرم از خودته...
ویو راوی :
یکی از ابروهات رو دادی بالا و به صورت سوالی نگاش کردی
که ی دفعه لبش رو گذاشت رو لبت...
جیمین : پس باید کاری کنم خوشت بیاد ...
با این حرفش چشام گرد شد و نزدیک بود از خجالت آب بشم برم لای کاشی های حموم
از خجالت چشامو بستم و تو خودم جمع شدم ، نمیدونستم منظورش از این حرف چیه ، چیکار میخواد کنه؟!
فقط ترسیده بودم که...
ویو جیمین :
عین جوجه ها ی کوچولو جمع شده بود تو خودش خیلی گوگولی بود چون دیدم ترسیده ، دلم نیومد اذیتش کنم و پشت سرش رو گرفتم نزدیک خودم کردمو بوسه ای سطحی روش گذاشتم ...
ویو راوی :
چشاتو باز کردی با صورت جیمین که در فاصله ی خیلی کمی باهات بود خودت رو دیدی و داشت با ی لبخند دلنشین نگات میکرد ولی تو هنوز متعجب نگاش میکردی که پاشد و ی حوله از کنار دوش برداشت و رفت سمت در ،
جیمین : من کارم تموم شد حالا تو برو حموم ، نگران نباش اذیتت نمیکنم(با ی لبخند کوچولو)
بعد از رفتن جیمین تو فقط ی ربع به افق خیره شده بودی تا بالاخره به خودت اومدی و پاشدی و ی دوش ۱۰ مینی گرفتی
واقعا سر حال شدی و حوله ای رو دور خودت پیچیدی اومدی بیرون همه چیز عالی بود که دوباره با جیمین روبرو شدی و تمام اون اتفاقا یادت اومد و باعث شد قرمز بشی
ا.ت : امم جیمین ، میشه ....بری ..بیرون..میخوا..م لباس عوض کنم....!
جیمین : همین طوری که داشت دکمه های لباسش رو جلو آینه قدی میبست و لباسش درست میکرد گفت...
جیمین : نه!
ا.ت : (با تعجب بهش خیره شدی)آخه ، خب میخوام ل..باس عوض کنم اینجوری که نمیشه...!
جیمین : چرا نمیشه ؟! خب همینجا عوض کن دیگه ، به هر حال من که لخ*تتو دیدم(نیشخند )
ا.ت (با فکری به سرت زد تصمیم گرفتی که...)خب باشه...اگر تو نمیری بیرون من میرم بیرون لباس عوض میکنم ... همینطور که داشتی میزفتی سمت در....
ویو جیمین :
اصلا حواسم نبود ی دفعه دیدم داره میره سمت در سریع رفتم تکیه دادم به در و جلوشو گرفتم
جیمین : داری چیکار میکنی؟؟!!!
ا.ت : تو که نمیری بیرون لباس عوض کنم پس مجبورم برم بیرون عوض کنم🤷🏻♀️(قشنگ میدونستی از این راه میتونی تحریکش کنی که بره بیرون)
جیمین :(نیشخند)نگاه کن کرم از خودته...
ویو راوی :
یکی از ابروهات رو دادی بالا و به صورت سوالی نگاش کردی
که ی دفعه لبش رو گذاشت رو لبت...
۸۱۹
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.