پاییز که در خیابان اتراق کرد تازه آغاز عاشقی ست

پاییز که در خیابان اتراق کرد ، تازه آغاز عاشقی ست ،
می چسبد کسی را دوست داشته باشی و کسی دوستت داشته باشد ، می چسبد دست هایت را توی جیبت ببری ، در فکر و خیال غوطه ور شوی و نفس های عمیق تری بکشی ...
می چسبد که پنجره را باز بگذاری ، در سرمای اتاق بنشینی ، خودت را در امنیت گرم پتو بپیچانی و نوشیدنی داغت را بنوشی ،
می چسبد که کلاه و شال و بارانی ات را بپوشی ، از خانه بزنی بیرون و آرزو کنی ای کاش باران ببارد که ترکیب باران و پاییز و برگ های خشک ، عجب معرکه ای می شود !
پاییز که باشد ؛ بغل می چسبد ، چای می چسبد ، حتی خیال می چسبد ! مثلا در میان خلوت گذرگاه ها قدم بزنی و خیال کنی پشت درخت های مه گرفته ، قلعه ی اسرارآمیزی ست که انتظار ورودِ تو را می کشد ، پشت ابرها اژدهای پیر و خسته ای با تو حرف دارد و پشت کوه ها دهکده ی پری های کوچکی ست که به جز عاشقی و دوست داشتن ؛ کارِ دیگری بلد نیستند ،
می چسبد دیوانه باشی و خیالبافی کنی ،
اصلا پاییز را برای دیوانگی ساختند !

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
دیدگاه ها (۴)

مردی که ساعت ها به عکست خیره میشود قربان صدقه ات میرودچشمانت...

از زندگی آموختمتا باکفش کسی راه نرفتم؛راه رفتنش را قضاوت نکن...

پنجشنبه ات بخیرکُجایی؟! چِه میکنی؟! اینجا شلوغ کرده خیالَت،د...

بس که از ماچ و بوس نوشتم براتون ممنوع التصویرم کردن بفرمایین...

فصل عشق همبا "مهـر" شروع می شودهمچون بارانِ " آبـان" آبادت م...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط