فصل قلبم پاییزیست
فصل قلبم پاییزیست!
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست!
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست،
کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را..
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را..
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم
اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است!
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ،
دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ،
اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی
فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد!
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ،
آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ،
کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست!
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری،
تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است
دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است!
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذرانم ،
میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم...
نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ،
نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم....
مجله مانا
(هیرش)
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست!
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست،
کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را..
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را..
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم
اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است!
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ،
دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ،
اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی
فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد!
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ،
آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ،
کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست!
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری،
تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است
دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است!
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذرانم ،
میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم...
نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ،
نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم....
مجله مانا
(هیرش)
- ۲.۱k
- ۰۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط