پارت 3 راهیه بهشت
پارت 3 راهیه بهشت
نمیدونم چقدر گذشته ولی شب شده همه جا تاریکه همونجا نشستم نونی که توی جیبم بودو برداشتم و یکم ازش خوردم آخه من چه گناهی کردم که باید این بلا ها سرم بیاد اه لعنتی
نباید وقتو تلف کنم پاشدم و به راهم ادامه دادم از اون باتلاقا نجات پیدا کردم همین طوری رفتم و رفتم صبح شده بود 1 روز گذشت ولی من همش 1 درو پیدا کردم به کلی بن بست خوردم خیلی خسته شدم داشتم میرفتم پیچیدم سمت راست یه در سبز بود اینم یه نوشته روش بود برش داشتم
متن نوشته
خطر مرگ
درو باز کردم یه راه خیلی خیلی باریک وسط دوتا استخر بود داخل استخرارو نگاه کردم تمساح بود اگه بیوفتم تیکه تیکه میکنن و میمیرم وای فکر کردن بهشم بهم استرس میده داد زدم
ا/ت : خب این یعنی چی دارید میگید چه بخوای چه نخوای میمیری خب اینو بگید
باز همون صدا از گوشم رد شد
خیلی هم از این راه رد شدن ولی توی راه آخر جونشونو از دست دادن
ا/ت : نه بابا
به راه وسط استخرا نگاه کردم خیلی باریک بود سرامیکی بود اگه با کفش برم امکان اینکه بیوفتم خیلی زیاده با جورابم که دیگه بدتر مجبورم کفش و جورابمو در بیارم دراوردم و رفتم جلو
ا/ت : خدایا کمکم کن
رفتم روش یکم رفتم جلوتر تمساحا اومده بودن روی سطح آب سرعتمو تند تر کردم داشتم تعادلمو از دست میدادم ولی نیوفتادم یه صدایی اومد برگشتم یه تمساح اومده بود روی این راهه که من بودم داشت میومد سمتم داشتم سکته میکردم وقتی بهم رسید دهنشو باز کرد با پا کوبیدم تو صورتش که پرت شد توی آب وای داشت منو میخورد برگشتم به سمت جلوم حرکت کردم راه زیادی بود اصلا دلشون میخواد من سکته کنم بمیرم همینجا اوف دیگه آخراش بود که یه باد شدیدی وزید داشتم میوفتادم که نشستمو با دستام دیواره های زیر پامو گرفتم تموم نمیشد انقدر شدید بود که هر لحظه امکان داشت پرت شم داخل آب بعد از 10 دقیقه باد تموم شد پاشدم تمساحا دور شده بودن یعنی کجان نمیدونم بقیه راهو هم رفتم و رسیدم به یه دری که برای خروج بود خواستم برم سمتش که صدای پا اومد برگشتم یه تمساح داشت به سرعت میدویید سمتم ترسیدم و جیغ زدم
ا/ت : نیا نزدیک نزدیک نیا
اما نه نمیفهمید پاهام سست شده بود اما باید فرار کنم سریع درو باز کردم و درو تو صورتش کوبیدم و در بسته شد قلبم داشت میومد تو دهنم خیلی ترسیدم تند تند نفس میکشیدم
رسما داشتم میمردم
وقتی یکم آروم شدم راه افتادم انقدر رفتم که شب شده بود خیلی خسته بودم داشتم میرفتم جلوتر تا یه جا پیدا کنم بشینم که یه چیزی پامو گرفت
نمیدونم چقدر گذشته ولی شب شده همه جا تاریکه همونجا نشستم نونی که توی جیبم بودو برداشتم و یکم ازش خوردم آخه من چه گناهی کردم که باید این بلا ها سرم بیاد اه لعنتی
نباید وقتو تلف کنم پاشدم و به راهم ادامه دادم از اون باتلاقا نجات پیدا کردم همین طوری رفتم و رفتم صبح شده بود 1 روز گذشت ولی من همش 1 درو پیدا کردم به کلی بن بست خوردم خیلی خسته شدم داشتم میرفتم پیچیدم سمت راست یه در سبز بود اینم یه نوشته روش بود برش داشتم
متن نوشته
خطر مرگ
درو باز کردم یه راه خیلی خیلی باریک وسط دوتا استخر بود داخل استخرارو نگاه کردم تمساح بود اگه بیوفتم تیکه تیکه میکنن و میمیرم وای فکر کردن بهشم بهم استرس میده داد زدم
ا/ت : خب این یعنی چی دارید میگید چه بخوای چه نخوای میمیری خب اینو بگید
باز همون صدا از گوشم رد شد
خیلی هم از این راه رد شدن ولی توی راه آخر جونشونو از دست دادن
ا/ت : نه بابا
به راه وسط استخرا نگاه کردم خیلی باریک بود سرامیکی بود اگه با کفش برم امکان اینکه بیوفتم خیلی زیاده با جورابم که دیگه بدتر مجبورم کفش و جورابمو در بیارم دراوردم و رفتم جلو
ا/ت : خدایا کمکم کن
رفتم روش یکم رفتم جلوتر تمساحا اومده بودن روی سطح آب سرعتمو تند تر کردم داشتم تعادلمو از دست میدادم ولی نیوفتادم یه صدایی اومد برگشتم یه تمساح اومده بود روی این راهه که من بودم داشت میومد سمتم داشتم سکته میکردم وقتی بهم رسید دهنشو باز کرد با پا کوبیدم تو صورتش که پرت شد توی آب وای داشت منو میخورد برگشتم به سمت جلوم حرکت کردم راه زیادی بود اصلا دلشون میخواد من سکته کنم بمیرم همینجا اوف دیگه آخراش بود که یه باد شدیدی وزید داشتم میوفتادم که نشستمو با دستام دیواره های زیر پامو گرفتم تموم نمیشد انقدر شدید بود که هر لحظه امکان داشت پرت شم داخل آب بعد از 10 دقیقه باد تموم شد پاشدم تمساحا دور شده بودن یعنی کجان نمیدونم بقیه راهو هم رفتم و رسیدم به یه دری که برای خروج بود خواستم برم سمتش که صدای پا اومد برگشتم یه تمساح داشت به سرعت میدویید سمتم ترسیدم و جیغ زدم
ا/ت : نیا نزدیک نزدیک نیا
اما نه نمیفهمید پاهام سست شده بود اما باید فرار کنم سریع درو باز کردم و درو تو صورتش کوبیدم و در بسته شد قلبم داشت میومد تو دهنم خیلی ترسیدم تند تند نفس میکشیدم
رسما داشتم میمردم
وقتی یکم آروم شدم راه افتادم انقدر رفتم که شب شده بود خیلی خسته بودم داشتم میرفتم جلوتر تا یه جا پیدا کنم بشینم که یه چیزی پامو گرفت
۲۳.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.