هو
هو
💠 خانه تکانی و داستان سیمرغ
(داستان سفرانسان وسیرالی الله)
🔶 « و قد نغضناها عن الجسم... » کلمه «نغض» یعنی فرش تکانی.این عبارت در نمط نهم هم آمده.آنجا می فرماید:
انسان باید خود را خانه تکانی کند.
آن کسی که می خواهد در حریم قدس الهی قدم بگذارد و آشنایی پیدا کند، باید خودش را نغض کند.خودش را بتکاند؛ تا گرد و غبار و تعلقات مادی هست در آن جا بار ندارد؛راه ندارد، تا نغض نشد نمی شود.
🔸 داستان سفر انسان و سیر الی الله در کتاب منطق الطیر عطّار خیلی شیرین آمده است که هدهد(شانه به سر) آمد پیش پرندگان گفت: این طور که شما خو کرده اید درست نیست.ما برای این چیزها نیستیم.ما سیمرغی داریم که بزرگ ماست.رب و آقای ماست و همه ما در تحت عنایت و توجّه او هستیم.بسیار از سیمرغ تعریف کرد و گفت تمام کمالاتی که ما داریم از اوست و ما باید بکوشیم به او بسیم تا کمالی پیدا کنیم. جناب هدهد پیغمبر است و حرف که پیش آورد آنها اعتراض کردند.
کلاغ گفت که بهتر از این قاذورات که من می خورم چیزی پیدا نمی شود و تو نمی خواهی مرا از این قاذورات باز داری.
بعد از آن زغن آمد و گفت: از این کثافاتی که من می خورم بهتر نیست.
بعد مرغابی گفت: از این آب لجنی که من می خورم بهتر نیست.
جناب هدهد برای هر یک قصّه ای آورده که با آن قصّه ها آنها را آگاه کند و به راه بکشاند.
جغد آمد و گفت: مگر در نظام هستی جایی بهتر از این خرابه پیدا می شود که مناز خرابه دست بکشم.
همینطور دیگران اعتراض کردند و با این اعتراضات می خواهد طباع مردم را بیان کند که مردم طباعشان این گونه است و هر کسی با چیزی خو کرده است.
🔸 خوب، داستان شیرینی است.هدهد که آخوند آنها بود با قصّه و حرف، عدّه ای را شکار کرد و عدّه ای هم گفتند که تو مجنون و ساحری.این دسته که همراه هدهد شدند به راه افتادند که بروند نزد سیمرغ.در راه به یک گردنه ای رسیدند و چه گردنه ای سخت،و همه اعتراض کردند که نمی شود از این گردنه بالا رفت و اعتراض، همگانی شد.هدهد گفت می شود بالا رفت.این چه گردنه ای است؟ گردنه همت، گردنه صبر و عزم و ارادت است؛ باید همت داشت.با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود.عزم و همت و ارادت می خواهد.عدّه ای ابا کردند گفتند: ما نمی توانیم و برگشتند.یکی یکی گردنه ها را بیان می کند و در هر گردنه چند نفری ایستادند و از ادامه راه امتناع مرزیدند.عدّه ای هم همراه شدند و از گزدنه ها عبور کردند.
تا از این مراحل و منازل گذشتند، آخر که شد هدهد نگاه کرد دید که بیست و نه مرغ بیشتر نیست، با خودش که جناب آخوند باشد سی مرغ بودند.ما بقی در گردنه ها ماندند و از امتحانات درست به در نیامدند.رفتند که خدمت سیمرغ برسند.سیمرغ جبرئیل خودش را فرستاد تا اینها را امتحان کند که بار دارند یا نه.
جبرئیل آمد و گفت: شما این همه گردنه آمدید ولی گرد و غبار دارید.شما خودتان را «نغض» نکرده اید.هنوز تعلقات هست، هنوز در دل محبت غیر است، آنها را باید بر طرف کنید.این جا جای رنگ نیست.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
گفت:
شما رنگ دارید و مدتی آنها را آنجا نگه داشت تا ریاضتهایی کشیدند.دیدند که این رنگها از آنها گرفته شد.جبرئیل آمد و نگاه کرد دید که نه خیلی خوب، خیلی شیرین؛ اجازه داد که به حضور سیمرغ برسند.وقتی که به حضور سیمرغ رسیدند، دیدند سی مرغ، سیمرغ است؛ خودشان بودند.
⬅ ️غرض از بیان این داستان که باید «نغض» کرد، خانه تکانی کرد.انسان بعد از آنکه خودش را می شناسد و هر چه جزء انسانیت است، چنانچه مرحوم آخوند[ صدر المتألهین] در اسفار می فرماید:
موت انقطاع انسان است از غیر خودش.این موت که انقطاع است، بعد از این که برزخها را بگذرانند تعلقات زدوده می شود و از غیر خودش جدا می شود آنگاه «نغض» شده، همچون فرش تکانی.
من به سر منزل مقصود به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
____________________
#صد_و_ده_اشاره
اشاره یازدهم
حضرت علامه حسن زاده ی آملی روحی فداه
💠 خانه تکانی و داستان سیمرغ
(داستان سفرانسان وسیرالی الله)
🔶 « و قد نغضناها عن الجسم... » کلمه «نغض» یعنی فرش تکانی.این عبارت در نمط نهم هم آمده.آنجا می فرماید:
انسان باید خود را خانه تکانی کند.
آن کسی که می خواهد در حریم قدس الهی قدم بگذارد و آشنایی پیدا کند، باید خودش را نغض کند.خودش را بتکاند؛ تا گرد و غبار و تعلقات مادی هست در آن جا بار ندارد؛راه ندارد، تا نغض نشد نمی شود.
🔸 داستان سفر انسان و سیر الی الله در کتاب منطق الطیر عطّار خیلی شیرین آمده است که هدهد(شانه به سر) آمد پیش پرندگان گفت: این طور که شما خو کرده اید درست نیست.ما برای این چیزها نیستیم.ما سیمرغی داریم که بزرگ ماست.رب و آقای ماست و همه ما در تحت عنایت و توجّه او هستیم.بسیار از سیمرغ تعریف کرد و گفت تمام کمالاتی که ما داریم از اوست و ما باید بکوشیم به او بسیم تا کمالی پیدا کنیم. جناب هدهد پیغمبر است و حرف که پیش آورد آنها اعتراض کردند.
کلاغ گفت که بهتر از این قاذورات که من می خورم چیزی پیدا نمی شود و تو نمی خواهی مرا از این قاذورات باز داری.
بعد از آن زغن آمد و گفت: از این کثافاتی که من می خورم بهتر نیست.
بعد مرغابی گفت: از این آب لجنی که من می خورم بهتر نیست.
جناب هدهد برای هر یک قصّه ای آورده که با آن قصّه ها آنها را آگاه کند و به راه بکشاند.
جغد آمد و گفت: مگر در نظام هستی جایی بهتر از این خرابه پیدا می شود که مناز خرابه دست بکشم.
همینطور دیگران اعتراض کردند و با این اعتراضات می خواهد طباع مردم را بیان کند که مردم طباعشان این گونه است و هر کسی با چیزی خو کرده است.
🔸 خوب، داستان شیرینی است.هدهد که آخوند آنها بود با قصّه و حرف، عدّه ای را شکار کرد و عدّه ای هم گفتند که تو مجنون و ساحری.این دسته که همراه هدهد شدند به راه افتادند که بروند نزد سیمرغ.در راه به یک گردنه ای رسیدند و چه گردنه ای سخت،و همه اعتراض کردند که نمی شود از این گردنه بالا رفت و اعتراض، همگانی شد.هدهد گفت می شود بالا رفت.این چه گردنه ای است؟ گردنه همت، گردنه صبر و عزم و ارادت است؛ باید همت داشت.با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود.عزم و همت و ارادت می خواهد.عدّه ای ابا کردند گفتند: ما نمی توانیم و برگشتند.یکی یکی گردنه ها را بیان می کند و در هر گردنه چند نفری ایستادند و از ادامه راه امتناع مرزیدند.عدّه ای هم همراه شدند و از گزدنه ها عبور کردند.
تا از این مراحل و منازل گذشتند، آخر که شد هدهد نگاه کرد دید که بیست و نه مرغ بیشتر نیست، با خودش که جناب آخوند باشد سی مرغ بودند.ما بقی در گردنه ها ماندند و از امتحانات درست به در نیامدند.رفتند که خدمت سیمرغ برسند.سیمرغ جبرئیل خودش را فرستاد تا اینها را امتحان کند که بار دارند یا نه.
جبرئیل آمد و گفت: شما این همه گردنه آمدید ولی گرد و غبار دارید.شما خودتان را «نغض» نکرده اید.هنوز تعلقات هست، هنوز در دل محبت غیر است، آنها را باید بر طرف کنید.این جا جای رنگ نیست.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
گفت:
شما رنگ دارید و مدتی آنها را آنجا نگه داشت تا ریاضتهایی کشیدند.دیدند که این رنگها از آنها گرفته شد.جبرئیل آمد و نگاه کرد دید که نه خیلی خوب، خیلی شیرین؛ اجازه داد که به حضور سیمرغ برسند.وقتی که به حضور سیمرغ رسیدند، دیدند سی مرغ، سیمرغ است؛ خودشان بودند.
⬅ ️غرض از بیان این داستان که باید «نغض» کرد، خانه تکانی کرد.انسان بعد از آنکه خودش را می شناسد و هر چه جزء انسانیت است، چنانچه مرحوم آخوند[ صدر المتألهین] در اسفار می فرماید:
موت انقطاع انسان است از غیر خودش.این موت که انقطاع است، بعد از این که برزخها را بگذرانند تعلقات زدوده می شود و از غیر خودش جدا می شود آنگاه «نغض» شده، همچون فرش تکانی.
من به سر منزل مقصود به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
____________________
#صد_و_ده_اشاره
اشاره یازدهم
حضرت علامه حسن زاده ی آملی روحی فداه
۱.۰k
۰۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.