پارت 4 فصل 3 راهیه بهشت🪐🌙
پارت 4 فصل 3 راهیه بهشت🪐🌙
شیطان : آره مشخصه ... فکر کنم کارای خصوصی دارید من تنهاتون میزارم
میدونستم اعصبانی شدن برای همین سریع رفتم سمت همونجا که ا/ت بود وقتی رسیدم رفتم سمت اتاقش قفل درو باز کردم نشسته بود رو تخت لباساشو پوشیده بود انگار صدای درو شنید چون سرشو بالا گرفت نمیخواستم چشماشو بهش برگردونم یعنی فعلا چون بازم گریه میکنه پاشد
ا/ت : تو کی هستی چرا اومدی
شیطان : منم نترس
ا/ت : ....
رفتم جلوتر و بغلش کردم
شیطان : دلم برات تنگ شده بود
ا/ت : بازم تو ولم کن بزار برم
شیطان : باز شروع کردی
ا/ت : لطفا
شیطان : نمیشه چند بار باید بگم نمیشه
ازش جدا شدم بهش نگاه کردم چشماشو بهش برگردوندم آروم چشماشو باز کرد و به اطراف نگاه کرد
ا/ت ویو
بازم اومده بود بغلم کرده بود یه لحظه ازم جدا شد و چشمام آروم باز شد به اطراف نگاه کردم دیدم تار بود درست نمیدیدم به خودشم نگاه کردم همون بود عوض نشده بود فقط یه لباس مشکی یقه اسکی پوشیده بود با شلوار لی جذب مشکی
شیطان : تو دلت برام تنگ نشده؟
ا/ت : نه
بهم خندید
شیطان : پس که اینطور
ا/ت : آره
اومد جلوتر رفتم عقب انقدر پیش رفت که رسیدم به دیوار چسبید بهم
شیطان : خیلی پرو شدی
ا/ت : من؟ یا تو
شیطان : تو
چشمم خورد به در باز بود
ا/ت : هوم
مجبور بودم این کارو کنم
صورتمو بردم جلوتر
ا/ت : آره پرو شدم میخوای چیکار کنی
شیطان : ببینم من نبودم چیکار کردی خیلی شیطون شدی
ا/ت : آره خیلی شیطون شدم
پوزخند زد اومد جلوتر دیگه وقتش بود یکی زدم وسط پاش و از زیر دستش فرار کردم صدای دادشو شنیدم
شیطان : عوضی
با تمام سرعتم میدوییدم تا به در خروجی رسیدم جلوم ظاهر شد
ا/ت : تروخدا بزار برم التماست میکنم
شیطان : دارم برات
................
بعد از اون کلی کتکم زد و بازم همون کارو باهام کرد
شیطان : لباساتو بپوش
رفت بیرون و درو قفل کرد جون نداشتم تکون بخورم ولی باید لباسامو بپوشم با کمک دیوار بلند شدم روی تختو نگاه کردم یه تاب با یه شلوار گرمکن بود
رفتم سمتشون و پوشیدمشون خودمو رو تخت پرت کردم دیگه توان نداشتم همه ی بدنم درد میکنه چقدر دلم برای جیهوپ تنگ شده یعنی الان چیکار میکنه با کیه کجاس اصلا منو یادشه داشتم به اینا فکر میکردم
.................
چشمامو بستم خواستم بخوابم که صدای در اومد اگه گزاشتن من بخوابم چشمامو باز کردم سرمو برگردوندم سمتش خودش بود دوباره برگشتم سمت سقف و چشمامو بستم
شیطان : مهمون داری نمیخوای پاشی سلام کنی؟
چی چه مهمونی نکنه جیهوپ باشه رو تخت نشستم و با بهت بهش نگاه کردم
شیطان : مطمعنم از دیدنش خیلی تعجب میکنی
به در نگاه کردم با دیدن کسی که تو چهارچوب در وایساده بود خشکم زد باورم نمیشه اونا با هم همدستن این امکان نداره
ا/ت : تو!
شیطان : آره مشخصه ... فکر کنم کارای خصوصی دارید من تنهاتون میزارم
میدونستم اعصبانی شدن برای همین سریع رفتم سمت همونجا که ا/ت بود وقتی رسیدم رفتم سمت اتاقش قفل درو باز کردم نشسته بود رو تخت لباساشو پوشیده بود انگار صدای درو شنید چون سرشو بالا گرفت نمیخواستم چشماشو بهش برگردونم یعنی فعلا چون بازم گریه میکنه پاشد
ا/ت : تو کی هستی چرا اومدی
شیطان : منم نترس
ا/ت : ....
رفتم جلوتر و بغلش کردم
شیطان : دلم برات تنگ شده بود
ا/ت : بازم تو ولم کن بزار برم
شیطان : باز شروع کردی
ا/ت : لطفا
شیطان : نمیشه چند بار باید بگم نمیشه
ازش جدا شدم بهش نگاه کردم چشماشو بهش برگردوندم آروم چشماشو باز کرد و به اطراف نگاه کرد
ا/ت ویو
بازم اومده بود بغلم کرده بود یه لحظه ازم جدا شد و چشمام آروم باز شد به اطراف نگاه کردم دیدم تار بود درست نمیدیدم به خودشم نگاه کردم همون بود عوض نشده بود فقط یه لباس مشکی یقه اسکی پوشیده بود با شلوار لی جذب مشکی
شیطان : تو دلت برام تنگ نشده؟
ا/ت : نه
بهم خندید
شیطان : پس که اینطور
ا/ت : آره
اومد جلوتر رفتم عقب انقدر پیش رفت که رسیدم به دیوار چسبید بهم
شیطان : خیلی پرو شدی
ا/ت : من؟ یا تو
شیطان : تو
چشمم خورد به در باز بود
ا/ت : هوم
مجبور بودم این کارو کنم
صورتمو بردم جلوتر
ا/ت : آره پرو شدم میخوای چیکار کنی
شیطان : ببینم من نبودم چیکار کردی خیلی شیطون شدی
ا/ت : آره خیلی شیطون شدم
پوزخند زد اومد جلوتر دیگه وقتش بود یکی زدم وسط پاش و از زیر دستش فرار کردم صدای دادشو شنیدم
شیطان : عوضی
با تمام سرعتم میدوییدم تا به در خروجی رسیدم جلوم ظاهر شد
ا/ت : تروخدا بزار برم التماست میکنم
شیطان : دارم برات
................
بعد از اون کلی کتکم زد و بازم همون کارو باهام کرد
شیطان : لباساتو بپوش
رفت بیرون و درو قفل کرد جون نداشتم تکون بخورم ولی باید لباسامو بپوشم با کمک دیوار بلند شدم روی تختو نگاه کردم یه تاب با یه شلوار گرمکن بود
رفتم سمتشون و پوشیدمشون خودمو رو تخت پرت کردم دیگه توان نداشتم همه ی بدنم درد میکنه چقدر دلم برای جیهوپ تنگ شده یعنی الان چیکار میکنه با کیه کجاس اصلا منو یادشه داشتم به اینا فکر میکردم
.................
چشمامو بستم خواستم بخوابم که صدای در اومد اگه گزاشتن من بخوابم چشمامو باز کردم سرمو برگردوندم سمتش خودش بود دوباره برگشتم سمت سقف و چشمامو بستم
شیطان : مهمون داری نمیخوای پاشی سلام کنی؟
چی چه مهمونی نکنه جیهوپ باشه رو تخت نشستم و با بهت بهش نگاه کردم
شیطان : مطمعنم از دیدنش خیلی تعجب میکنی
به در نگاه کردم با دیدن کسی که تو چهارچوب در وایساده بود خشکم زد باورم نمیشه اونا با هم همدستن این امکان نداره
ا/ت : تو!
۷۱.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.