گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی، کنار یک مهمان خا
گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی، کنار یک مهمانخانه ایستاد. بدبختانه، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند. وقتی گاوچران نوشیدنیاش را تمام کرد، متوجه شد که اسبش دزدیده شده است.
او به کافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را در آورد و سمت بالا گرفت و بدون هیچ نگاهی به سقف یک گلوله شلیک کرد. او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد:
«کدام یک از شما آدمهای بد اسب منو دزدیده؟!»
کسی پاسخی نداد. «بسیار خوب، من یک آب جو دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»
بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن. آن مرد، بر طبق حرفش، آب جو دیگری نوشید، بیرون رفت، و اسبش به سرجایش برگشته بود. اسبش رو زین کرد و خواست که به خارج شهر برود.
کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: هی رفیق قبل از اینکه بری بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟
گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه!
آرامش داشته باش
با اقتدار ابراز وجود کن
نتیجه خواهی گرفت..
او به کافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را در آورد و سمت بالا گرفت و بدون هیچ نگاهی به سقف یک گلوله شلیک کرد. او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد:
«کدام یک از شما آدمهای بد اسب منو دزدیده؟!»
کسی پاسخی نداد. «بسیار خوب، من یک آب جو دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»
بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن. آن مرد، بر طبق حرفش، آب جو دیگری نوشید، بیرون رفت، و اسبش به سرجایش برگشته بود. اسبش رو زین کرد و خواست که به خارج شهر برود.
کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: هی رفیق قبل از اینکه بری بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟
گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه!
آرامش داشته باش
با اقتدار ابراز وجود کن
نتیجه خواهی گرفت..
۴۷۹
۲۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.