بغلش کردم و بعد گفتم خب دیگه این اوپا باید بره خونشون
𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶
بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، این اوپا باید بره خونشون
از بغلم اومد بیرون و بهم نگاه کرد
کوک: خدافظ سوجین کوچولو
اخم کیوتی کرد و گفت: من کوچولو نیستم
خندیدم و با دستم زدم روی نک بینی اش
ناخودآگاه بدون اینکه کنترلی روی خودم داشته باشم پیشونی شو بوسیدم
تا به خودم اومدم جلوی صورت متعجب سوجین اتاق رو ترک کردم
.
این چه کاری بود من کردم؟
چرا؟
این حس لعنتی چیه که هر وقت اون فسقلی رو میبینم سراغم میاد؟
با چیزی که به ذهنم اومد، عصبی لبم رو گزیدم
نکنه من.....
نه بابا جونگکوک اوت فقط یه بچس
« ویو سوجین »
از ذوق روی تختم دراز کشیدم و عروسکمو بغل کرد، پاهامو تکون دادم
سوجین: وایییییییییییییییییییییییییی
همینجوری با ذوق خودمو توی تخت تکون می دادم
سوجین: گیلیگلیگییییییییییییی
( ۷ ماه بعد )
« ویو سوجین »
از اون روز شهر بازی رفتار کوکی تغییر کرده بود
یه کار های عجیبی انجام میداد که بعضی اوقات شک می کردم ، نکنه با اینکه سنم کمه بازم یه کوچولو از من خوشش میاد؟
امشب قرار بود با کوک و سوهو بریم کافه
.
.
سوهو: سوجین آماده ای؟
سوجین: آره داداش
سوهو: پس بیا بریم
رفتم پیش داداشم
رفتیم بیرون و سوار موتور داداشم شدیم
سوهو: نظرت چیه یکم تند بریم؟( شیطون )
سوجین: به به... بزن بریممممممم
اون سرعت رو زیاد کرد و منم دور کمرش رو گرفتم نیوفتم
سوجین: هوووووو
.
.
رفتیم توی کافه و سر یه میز نشستیم
سوهو: یکم دیگه کوک میاد
چند دقیقه گذشت که کوک اومد
ولی یهو با چیزی که دیدم کلم دود کرد
دست تو دست به یه دختر اومد
کوک: سلام
دختره با عشوه و ناز گفت : سلامم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اوپاااااااااااا
ای بابا اون دختره کیههههههههههههههههههه
بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، این اوپا باید بره خونشون
از بغلم اومد بیرون و بهم نگاه کرد
کوک: خدافظ سوجین کوچولو
اخم کیوتی کرد و گفت: من کوچولو نیستم
خندیدم و با دستم زدم روی نک بینی اش
ناخودآگاه بدون اینکه کنترلی روی خودم داشته باشم پیشونی شو بوسیدم
تا به خودم اومدم جلوی صورت متعجب سوجین اتاق رو ترک کردم
.
این چه کاری بود من کردم؟
چرا؟
این حس لعنتی چیه که هر وقت اون فسقلی رو میبینم سراغم میاد؟
با چیزی که به ذهنم اومد، عصبی لبم رو گزیدم
نکنه من.....
نه بابا جونگکوک اوت فقط یه بچس
« ویو سوجین »
از ذوق روی تختم دراز کشیدم و عروسکمو بغل کرد، پاهامو تکون دادم
سوجین: وایییییییییییییییییییییییییی
همینجوری با ذوق خودمو توی تخت تکون می دادم
سوجین: گیلیگلیگییییییییییییی
( ۷ ماه بعد )
« ویو سوجین »
از اون روز شهر بازی رفتار کوکی تغییر کرده بود
یه کار های عجیبی انجام میداد که بعضی اوقات شک می کردم ، نکنه با اینکه سنم کمه بازم یه کوچولو از من خوشش میاد؟
امشب قرار بود با کوک و سوهو بریم کافه
.
.
سوهو: سوجین آماده ای؟
سوجین: آره داداش
سوهو: پس بیا بریم
رفتم پیش داداشم
رفتیم بیرون و سوار موتور داداشم شدیم
سوهو: نظرت چیه یکم تند بریم؟( شیطون )
سوجین: به به... بزن بریممممممم
اون سرعت رو زیاد کرد و منم دور کمرش رو گرفتم نیوفتم
سوجین: هوووووو
.
.
رفتیم توی کافه و سر یه میز نشستیم
سوهو: یکم دیگه کوک میاد
چند دقیقه گذشت که کوک اومد
ولی یهو با چیزی که دیدم کلم دود کرد
دست تو دست به یه دختر اومد
کوک: سلام
دختره با عشوه و ناز گفت : سلامم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اوپاااااااااااا
ای بابا اون دختره کیههههههههههههههههههه
- ۷.۳k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط