●■ قصاص ■●
●■ قصاص ■●
شهادت مادر افسانه نیست •●• قســـ⑮ـــمت
◆❥♢❤♢❥◆
ابوقٌتادهی انصاری جزء لشگر خالد بود، وقتی که جنایت خالد را دید بسیار آزرده شد سوار بر اسب شد و با شتاب خود را به مدینه رسانید، نزد ابوبکر رفت و همهی جریان را بازگو نمود و سوگند یاد کرد که از آن پس، جزء هیچ لشگری که فرماندهی آن خالد بن ولید باشد، نشود.
ابوبکر گفت: «خالد به اموال و ثروت عرب، از راه فریب، دستبرد زده و با فرمان من مخالفت نموده است».
※ ولی وقتی که عمر بن خطاب، از جریان آگاه شد، در این مورد با ابوبکر گفتگوی بسیار کرد و گفت: واجب است که خالد قصاص شود.
پس از ورود خالد به مدینه عمر به او گفت: «ای دشمن جان خود، به مسلمانی تجاوز میکنی و او را میکشی، سپس با همسرش آمیزش مینمائی، سوگند به خدا تو را سنگسار میکنیم.
خالد خاموش بود و سخن نمیگفت و میپنداشت رأی ابوبکر نیز همان رأی عمر است، تا اینکه به خانه ابوبکر رفت و(با نیرنگ مخصوص) عذرخواهی کرد و ابوبکر عذر نیرنگآلود او را پذیرفت و از قصاص او چشم پوشید!!
خالد از خانه ابوبکر بیرون آمد و عمر کنار در مسجد در انتظار او بود، خالد به عمر گفت: «نزدیک من بیا ای پسر امسلمه؟».
✧ عمر از این تعبیر و گستاخی خالد فهمید که خالد از نزد ابوبکر راضی بیرون آمده است، با خالد سخنی نگفت و به خانه خود رفت.
علامه مجلسی میگوید: سرزنش عمر از خالد، به خاطر رعایت حدود و حریم شرع و احکام اسلام نبود بلکه ناراحتی عمر از خالد به خاطر این بود که در زمان جاهلیت با خالد همسوگند بود و همین عمر، هنگامی که فهمید سعد بن عباده(رئیس انصار) را خالد کشته است، خالد را عفو کرد.
بعضی از راویان شیعه از ائمهی اهلبیت(ع) نقل کردهاند:
در زمان خلافت عمر، روزی عمر در بیرون مدینه با خالد ملاقات کرد و به خالد گفت: «تو مالک بن نویره را کشتی؟!» خالد گفت: آری، بخاطر کدورتی که بین من و او بود، او را کشتم، در عوض سعد بن عباده را نیز بخاطر کدورتی که بین تو و او بود، کشتم عمر از این سخن خرسند شد و خالد را به سینهاش چسبانید و گفت:
[ أنت سیف الله و سیف رسوله: تو شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا هستی]
◆❥♢❤♢❥◆
#شهادت_مادر_افسانه_نیست
#قصاص
✍ #مادر #فاطمیه #میخ_در #مسمار #پهلوی_شکسته #در_و_دیوار #بسیج_سایبری
شهادت مادر افسانه نیست •●• قســـ⑮ـــمت
◆❥♢❤♢❥◆
ابوقٌتادهی انصاری جزء لشگر خالد بود، وقتی که جنایت خالد را دید بسیار آزرده شد سوار بر اسب شد و با شتاب خود را به مدینه رسانید، نزد ابوبکر رفت و همهی جریان را بازگو نمود و سوگند یاد کرد که از آن پس، جزء هیچ لشگری که فرماندهی آن خالد بن ولید باشد، نشود.
ابوبکر گفت: «خالد به اموال و ثروت عرب، از راه فریب، دستبرد زده و با فرمان من مخالفت نموده است».
※ ولی وقتی که عمر بن خطاب، از جریان آگاه شد، در این مورد با ابوبکر گفتگوی بسیار کرد و گفت: واجب است که خالد قصاص شود.
پس از ورود خالد به مدینه عمر به او گفت: «ای دشمن جان خود، به مسلمانی تجاوز میکنی و او را میکشی، سپس با همسرش آمیزش مینمائی، سوگند به خدا تو را سنگسار میکنیم.
خالد خاموش بود و سخن نمیگفت و میپنداشت رأی ابوبکر نیز همان رأی عمر است، تا اینکه به خانه ابوبکر رفت و(با نیرنگ مخصوص) عذرخواهی کرد و ابوبکر عذر نیرنگآلود او را پذیرفت و از قصاص او چشم پوشید!!
خالد از خانه ابوبکر بیرون آمد و عمر کنار در مسجد در انتظار او بود، خالد به عمر گفت: «نزدیک من بیا ای پسر امسلمه؟».
✧ عمر از این تعبیر و گستاخی خالد فهمید که خالد از نزد ابوبکر راضی بیرون آمده است، با خالد سخنی نگفت و به خانه خود رفت.
علامه مجلسی میگوید: سرزنش عمر از خالد، به خاطر رعایت حدود و حریم شرع و احکام اسلام نبود بلکه ناراحتی عمر از خالد به خاطر این بود که در زمان جاهلیت با خالد همسوگند بود و همین عمر، هنگامی که فهمید سعد بن عباده(رئیس انصار) را خالد کشته است، خالد را عفو کرد.
بعضی از راویان شیعه از ائمهی اهلبیت(ع) نقل کردهاند:
در زمان خلافت عمر، روزی عمر در بیرون مدینه با خالد ملاقات کرد و به خالد گفت: «تو مالک بن نویره را کشتی؟!» خالد گفت: آری، بخاطر کدورتی که بین من و او بود، او را کشتم، در عوض سعد بن عباده را نیز بخاطر کدورتی که بین تو و او بود، کشتم عمر از این سخن خرسند شد و خالد را به سینهاش چسبانید و گفت:
[ أنت سیف الله و سیف رسوله: تو شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا هستی]
◆❥♢❤♢❥◆
#شهادت_مادر_افسانه_نیست
#قصاص
✍ #مادر #فاطمیه #میخ_در #مسمار #پهلوی_شکسته #در_و_دیوار #بسیج_سایبری
۲.۱k
۲۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.