عشق تو رفته ست ای دل پس وفاداری بس است
عشق تو رفته ست ای دل پس وفاداری بس است
پاره کن رخت سیاهت را عزاداری بس است
آن قطار حامل معشوق قصدش جان توست
بر تنت کن پیرهن دهقان، فداکاری بس است
شانه اش را بُرد با خود؟ ای دلم غمگین مباش
تکیه کردن بر غبار کهنه دیواری بس است
خشت خشت عشق را معشوق غارت کرد و رفت
از حیاط خانه ای ویران نگه داری بس است
کم زلیخا از فراق یوسفش آسیب دید؟
عقل را دریاب ای دل عشق سالاری بس است
پاره کن رخت سیاهت را عزاداری بس است
آن قطار حامل معشوق قصدش جان توست
بر تنت کن پیرهن دهقان، فداکاری بس است
شانه اش را بُرد با خود؟ ای دلم غمگین مباش
تکیه کردن بر غبار کهنه دیواری بس است
خشت خشت عشق را معشوق غارت کرد و رفت
از حیاط خانه ای ویران نگه داری بس است
کم زلیخا از فراق یوسفش آسیب دید؟
عقل را دریاب ای دل عشق سالاری بس است
۴.۳k
۱۳ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.