من روزگار غربتم را دوست دارم

من روزگار غربتم را دوست دارم
این حس وحال وحالتم را دوست دارم

یڪ عڪسِ ڪوچڪ،، توی جیبِ ڪیفِ پولم
تنهاترین هم صحبتم را دوست دارم

برعڪس آدمهای دلبسته به دنیا
هر تیڪ وتاڪِ ساعتم را دوست دارم

امشب دوباره خاطِرت مهمانِ من بود
مهمانی بی دعوتم را دوست دارم

هرچند باعث میشود هر شب ببارم
اما دلِ ڪم طاقتم را دوست دارم

عادت شده این گریه های بیتو ،، هرچند
میخندی امّا عادتم را دوست دارم...
دیدگاه ها (۱)

دختر یک #پاکبان میگفت :هروقت که نذری میدن بابای من تاصبح از ...

زن هرچه قدر هم که بزرگ شود؛همسر شود،مادر شود؛درونش هنوز هم د...

گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهدجز گپ ریز ریز با مادرم.. هی من حرف ...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...محمدامین عزیزعمه م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط