" یه روز مردم دسته دسته میرن زیارت "
" یه روز مردم دسته دسته میرن زیارت "
ابراهیم کتابچه دعا را باز ڪرد و به همراه
بچهها زیارت عاشـورا خواندیم. بعد از آن
در حالی ڪه با حســـرت به منـاطق تحت
نفــوذ دشــمن نگاه میڪـردم، گفتم:
ابـــرام جـون این جـــاده رو ببین ڪـه به
ســــمت مرز میره. ببین چــــقدر راحــت
عراقــیها توے اون تــردد میڪنن.
بعد با حســـــرت گفتــــم:
یعنی میشه یه روزے مـردم ما راحـــت
از این جادهها رد بشــــن و به شـــهرهاے
خودشون برن.
ابـــراهیم ڪه انگـــــار حواســـش به
حـرفهاے من نبــــود و با نــــگاهش
داشـــت دوردســــتها رو میدیــــد،
لبخندے زد و گفت:
چی میگی! یه روز میاد ڪه از همین
جــــاده مردم خودمـــون دسته دسته
میرن ڪـربلا رو زیـــــارت میڪنن.
در مســیر برگشت از بچهها پرسیدم:
اسم اون پاسگاه مرزی رو میدونین؟
یڪی از بچهها گفت : مرز خســـروی.
بیست سال بعد به سمت کربلا میرفتیم.
نگاهم به همان ارتفاعی افتاد که ابراهیم
بر فراز آن زیارت عاشــــورا خوانده بود.
گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه
میکرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه
مـرزی خســـــروے قرار داشــــت. آن روز
اتوبوسها از همان جاده به سمت مرز در
حرکت بودند و از همان جاده دستهدسته
مـردم ما به زیـــــارت ڪــــربلا میرفتند.
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
#علمدار_کمیل
#سلام_بر_ابراهیم
ابراهیم کتابچه دعا را باز ڪرد و به همراه
بچهها زیارت عاشـورا خواندیم. بعد از آن
در حالی ڪه با حســـرت به منـاطق تحت
نفــوذ دشــمن نگاه میڪـردم، گفتم:
ابـــرام جـون این جـــاده رو ببین ڪـه به
ســــمت مرز میره. ببین چــــقدر راحــت
عراقــیها توے اون تــردد میڪنن.
بعد با حســـــرت گفتــــم:
یعنی میشه یه روزے مـردم ما راحـــت
از این جادهها رد بشــــن و به شـــهرهاے
خودشون برن.
ابـــراهیم ڪه انگـــــار حواســـش به
حـرفهاے من نبــــود و با نــــگاهش
داشـــت دوردســــتها رو میدیــــد،
لبخندے زد و گفت:
چی میگی! یه روز میاد ڪه از همین
جــــاده مردم خودمـــون دسته دسته
میرن ڪـربلا رو زیـــــارت میڪنن.
در مســیر برگشت از بچهها پرسیدم:
اسم اون پاسگاه مرزی رو میدونین؟
یڪی از بچهها گفت : مرز خســـروی.
بیست سال بعد به سمت کربلا میرفتیم.
نگاهم به همان ارتفاعی افتاد که ابراهیم
بر فراز آن زیارت عاشــــورا خوانده بود.
گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه
میکرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه
مـرزی خســـــروے قرار داشــــت. آن روز
اتوبوسها از همان جاده به سمت مرز در
حرکت بودند و از همان جاده دستهدسته
مـردم ما به زیـــــارت ڪــــربلا میرفتند.
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
#علمدار_کمیل
#سلام_بر_ابراهیم
۶۷۶
۰۷ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.