ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری
#part1
ا/ت:
صبح با سرد درد بدی از خواب بیدار شدم
با به یاد اوردن اتفاقای دیشب چشام پره اشک شد
من نمیخوام با کسی که نمیشناسمش ازدواج کنم
چرا من اخه؟
گناهه من چیه که باید به خاطره شرکت پدرم با کسی دوسش ندارم شناختی ازش ندارم ازدواج کنم
خیلی سعی کردم جلوی گریم رو بگیرم ولی نشد پتو رو تا سرم کشیدم و خفه گریه کردم
که کم کم با چشای خیس دوباره خوابم برد...
کوکی:
-ولی پدر من نمیخواممم
▪دست تو نیست مجبوری
-من میخوام با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم
▪نمیشه من مطمئنم اون دختر هم به این ازدواج راضی نیس ولی مجبورین
-اگه ازدواج نکنم چی؟
▪از ارث محروم میشی و باید از اینجا بری
-پدر...
▪نمیخوام یه کلمه ی دیگه بشنوم تو چه بخوای چه نخوای باید با اون دختر ازدواج کنی...
الانم برو اماده شو قراره بریم خونه اونا
-ولی...باشه
با عصبانیت رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم و یه عطر تلخ به خودم زدم و رفتم پایین که دیدم پدرم جلو ماشین منتظره
-نمیزارم یه اب خوش از گلوی دختره پایین بره زندگیمو نابود کرد نزاشت با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم
زندگیو برات جهنم میکنم!
*خانم مین برو به ا.ت بگو حاظر شه الان خانواده ی جئون میرسه
&چش..
+نمیخواد خودم اماده شدم‹با بغض›
*خوبه
....‹صدای زنگ›
*اجوما درو باز کن من الان میام
&چشم
سلام خوش اومدین
بفرمایین داخل
▪اقای پارک هستن؟
&بل..
*بَه اقای جئون خوش اومدین
▪ممنون
*بفرمایین داخل
‹رفتن نشستن›
*اجوما برای مهمونا اب میوه بیار
&چشم
▪اقای پارک دخترتون نمیخواد بیاد؟
*چرا تو اتاقشه الان میاد
ا.تتتت
+اومدم پدر
سلام خیلی خوش اومدین
▪سلام دختره قشنگم خوبی
+ممنون خوبم
*ا.ت برو کنار کوکی بشین
+اما...باشه
رفتم کنار اون پسره که اسمش کوکه نشستم که یه نگاه بدی بهم کرد که سریع رومو کردم اونور
▪دخترم این پسره منه اسمش جونگ کوکه قراره همسرت بشه
کوکی اینم ا.ت همسره ایندت.
+یه لبخند سردی زدم و گفتم خوشبختم که اونم فقط سرشو تکون داد.
*ا.ت میتونی با جونگ کوک بری تو اتاق حرف بزنی من و اقای جئون هم یکم با هم حرف داریم
▪بله ایشون درست میگن
#part1
ا/ت:
صبح با سرد درد بدی از خواب بیدار شدم
با به یاد اوردن اتفاقای دیشب چشام پره اشک شد
من نمیخوام با کسی که نمیشناسمش ازدواج کنم
چرا من اخه؟
گناهه من چیه که باید به خاطره شرکت پدرم با کسی دوسش ندارم شناختی ازش ندارم ازدواج کنم
خیلی سعی کردم جلوی گریم رو بگیرم ولی نشد پتو رو تا سرم کشیدم و خفه گریه کردم
که کم کم با چشای خیس دوباره خوابم برد...
کوکی:
-ولی پدر من نمیخواممم
▪دست تو نیست مجبوری
-من میخوام با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم
▪نمیشه من مطمئنم اون دختر هم به این ازدواج راضی نیس ولی مجبورین
-اگه ازدواج نکنم چی؟
▪از ارث محروم میشی و باید از اینجا بری
-پدر...
▪نمیخوام یه کلمه ی دیگه بشنوم تو چه بخوای چه نخوای باید با اون دختر ازدواج کنی...
الانم برو اماده شو قراره بریم خونه اونا
-ولی...باشه
با عصبانیت رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم و یه عطر تلخ به خودم زدم و رفتم پایین که دیدم پدرم جلو ماشین منتظره
-نمیزارم یه اب خوش از گلوی دختره پایین بره زندگیمو نابود کرد نزاشت با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم
زندگیو برات جهنم میکنم!
*خانم مین برو به ا.ت بگو حاظر شه الان خانواده ی جئون میرسه
&چش..
+نمیخواد خودم اماده شدم‹با بغض›
*خوبه
....‹صدای زنگ›
*اجوما درو باز کن من الان میام
&چشم
سلام خوش اومدین
بفرمایین داخل
▪اقای پارک هستن؟
&بل..
*بَه اقای جئون خوش اومدین
▪ممنون
*بفرمایین داخل
‹رفتن نشستن›
*اجوما برای مهمونا اب میوه بیار
&چشم
▪اقای پارک دخترتون نمیخواد بیاد؟
*چرا تو اتاقشه الان میاد
ا.تتتت
+اومدم پدر
سلام خیلی خوش اومدین
▪سلام دختره قشنگم خوبی
+ممنون خوبم
*ا.ت برو کنار کوکی بشین
+اما...باشه
رفتم کنار اون پسره که اسمش کوکه نشستم که یه نگاه بدی بهم کرد که سریع رومو کردم اونور
▪دخترم این پسره منه اسمش جونگ کوکه قراره همسرت بشه
کوکی اینم ا.ت همسره ایندت.
+یه لبخند سردی زدم و گفتم خوشبختم که اونم فقط سرشو تکون داد.
*ا.ت میتونی با جونگ کوک بری تو اتاق حرف بزنی من و اقای جئون هم یکم با هم حرف داریم
▪بله ایشون درست میگن
۱۳.۹k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.