"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:17
اره این هدیه برا خود خودته
ا/ت:وایی ازت ممنونمممممم اولین هدیهه ی تو عمرم بوددددد تهیونگ ازت ممنونم ازت ممنونم تو خیلی خوبی
ته:ببخشید دیگه اگه برات جشن نگرفتم
ا/ت:تهیونگ تو خیلی مهربونی نیازی به جشن نیست همین هدیه برام کافیه تو بهترینی
ته:خوشحالم که اینو میشنوم ام ا/ت
ا/ت:بله
ته:ام باید یچی بهت بگم میدونم خودم برنامه ریختم به تو نگفتم خوب میدونی
ا/ت:آها فهمیدم عروسیو میگی؟؟؟ میدونم میدونم هفته ی دیگه عروسی منو توعه میدونم قراره همسرت بشم
ته:شت|: کی بهت گفت؟!
ا/ت:ولشکن مهم نیست الان باید به فکر لباس عروسان و لباس دامادی تو باشیما
ته:باشه بزار روز قبل از عروسی بیا بقلم جوجه کوچولوی من
ا/ت:باز شروع شد جوجه موجه😂 تهیونگ بخند دیگههه تهیونگااا بخند
ته:تو دلم میگفتم که چطور به ا/ت بگم من خانوادشون ازش گرفتم چطوری بگم لعنت بهت کیم تهیونگ
ا/ت:تهیونگا بانو کیم ا/ت میگن که شما باید لبخند بزنید
ته:هرچی بانو ا/ت دستور بدن و شروع کردم به خندیدن و ا/ت رو محکم بقل کردم خدایا واقعا عاشق شدم چقدر عشق قشنگه
(جمعه یکروز قبل از عروسی)
ا/ت: تهیونگگگ بیدار شوووو باید بریم لباسامونو بخریممم
ته:باش بزار یکم دیگه بخوابم(با چهره ی خیلی کیوت)
ا/ت:تهیونگ بیدار شو تهیونگ بیدار شو تهیونگ بیدار شد تهیونگاااا(درحال پریدن رو تخت)
ته:خدایااا باشه بلندشدم بسه نپر رو تخت (با صورت موهای بهم ریخته و چهره ی کیوت و عصبی)
ا/ت:سرم داد کشیدی قهرممم
ته:من سرت داد نکشیدم ا/ت ببخشید قهر نکن
ا/ت:هاها مگه من لوسم که قهر کنم عشخمم (درحال خندیدن😁)
ته:ای وروجک(درحال قلقلک دادن)
ا/:ت نکن تهیونگ تروخدا نکن خخخ نههه (درحال خندیدن)
ته :باشه دیگه بلندشو بریم صبحونه بخوریم بریم دنبال کارو بارمون
ا/ت:چشم ارباب تهیونگ🫡
(از زبان نویسنده)
ا/ت و تهیونگ رفتن پائین و صبحونشونو خوردن و لباس پوشیدن رفتن بیرون برای خرید وسایل عروسیشون
توی پاساژ ا/ت جلوی یه جواهر فروشی ایستاد یه حلقه ی ست برای خودشو تهیونگ انتخاب کرد و خریدنش (اسلاید دوم)
تهیونگ هرجا ا/ت میرفت دنبالش بود
ا/ت وارد یه کت و شلوار فروشی شدو تهیونگ هم دنبالش رفت و ا/ت دنبال یه کت و شلوار ست قشنگ بود چنتا کت و شلوار نگا کرد و بلخره یکی انتخاب کرد (اسلاید سوم)
حالا نوبت ا/ت بود که انتخاب کنه ولی تهیونگ گفت من برای همسر آینده ام لباسشو انتخاب میکنم
و با ا/ت وارد یه مغازه ی پر از لباس عروس شدو اینبار ا/ت دنبال تهیونگ راه افتاد
(از زبان ا/ت)
خیلی باحال بود وقتی تهیونگ وارد اون مغازه شد همه بهش احترام میزاشتن
تهیونگ یکی از خوشکل ترین لباس عروس دنیارو برام انتخاب کرد (اسلاید چهارم)
من عاشقش شدم اون خیلی قشنگ بود تهیونگ بهشون دستور داد لباسرو برامون بزارن تو جعبه اونا هم با احترام لباسو گذاشتن تو جعبه و بهمون دادن و تهیونگ پولشو داد و رفتیم بیرون و تهیونگ منو گذاشت خونه و گفت خودم بقیه ی کارارو انجام میدم منم گفتم باشه و رفتم پیش اجوما و همه ی اتفاقاتمون رو براش توضیح دادم اونا با خوشحالی داشت گوش میداد
و بهم گفت خوشبخت بشی دخترم
بهش گفتم ممنونم اجوما
(تهیونگ)
برا عروسی تالار سفارش دادمو کارای دیگه فقط مونده بود فردا و آرایشگر که همش اوکی شده بود همچی تموم بود و فردا ا/ت کاملا برای خودم میشد
به سمت اون بار که با ا/ت آشنا شدم رفتمو به دوست ا/ت کارت دعوت دادم و بهش گفتم بیاد برای عروسی وقتی ازم کارت دعوت گرفت اشک توی چشماش جمع شده بود و گفت ازت ممنونم ارباب تهیونگ یه لبخند روی لبم اومد و به پائین نگا کردمو یکدفعه ی فکری به سرم رسید و بهش نگاه کردم و تو دلم گفتم این دختر شاید نیمه گمشده ی یونگی باشه ( راست میگیااا تهیونگگگ😃)
بهش گفتم بیا شاید برات شوهر پیدا کنیم با مهربونی بهم نگا کردو گفت ازتون ممنونم ولی من برای شوهر کردن عجله ندارم همین که ا/ت خوشحال باشه خوشحالم
بهش گفتم پس میبینمت باید بیای
گفت چشم حتما
یه نیشخند زدم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم و بعد از شام خوردن یکم ور رفتم با گوشیو حرفای ا/ت رو گوش کردن باهم خوابیدیم....
(روز عروسی)
ته:ا/ت بلندشو باید خودتو واسه آرایش کردن آماده کنی
ا/ت:ساعت چنده؟(حالت خابالود)
ته:ساعت 7:29
ا/ت: ایواییی واییییییییییی (زود بلندشدن و رفتن کارای همیشگی انجام دادن)
(ارایشگر اومد و کارای ا/ت رو انجام داد و ا/ت مثل ماه شده بود و تهیونگ هم مثل اسلاید چهارم شده بود)
ا/ت:وایی ازت ممنونمممممم اولین هدیهه ی تو عمرم بوددددد تهیونگ ازت ممنونم ازت ممنونم تو خیلی خوبی
ته:ببخشید دیگه اگه برات جشن نگرفتم
ا/ت:تهیونگ تو خیلی مهربونی نیازی به جشن نیست همین هدیه برام کافیه تو بهترینی
ته:خوشحالم که اینو میشنوم ام ا/ت
ا/ت:بله
ته:ام باید یچی بهت بگم میدونم خودم برنامه ریختم به تو نگفتم خوب میدونی
ا/ت:آها فهمیدم عروسیو میگی؟؟؟ میدونم میدونم هفته ی دیگه عروسی منو توعه میدونم قراره همسرت بشم
ته:شت|: کی بهت گفت؟!
ا/ت:ولشکن مهم نیست الان باید به فکر لباس عروسان و لباس دامادی تو باشیما
ته:باشه بزار روز قبل از عروسی بیا بقلم جوجه کوچولوی من
ا/ت:باز شروع شد جوجه موجه😂 تهیونگ بخند دیگههه تهیونگااا بخند
ته:تو دلم میگفتم که چطور به ا/ت بگم من خانوادشون ازش گرفتم چطوری بگم لعنت بهت کیم تهیونگ
ا/ت:تهیونگا بانو کیم ا/ت میگن که شما باید لبخند بزنید
ته:هرچی بانو ا/ت دستور بدن و شروع کردم به خندیدن و ا/ت رو محکم بقل کردم خدایا واقعا عاشق شدم چقدر عشق قشنگه
(جمعه یکروز قبل از عروسی)
ا/ت: تهیونگگگ بیدار شوووو باید بریم لباسامونو بخریممم
ته:باش بزار یکم دیگه بخوابم(با چهره ی خیلی کیوت)
ا/ت:تهیونگ بیدار شو تهیونگ بیدار شو تهیونگ بیدار شد تهیونگاااا(درحال پریدن رو تخت)
ته:خدایااا باشه بلندشدم بسه نپر رو تخت (با صورت موهای بهم ریخته و چهره ی کیوت و عصبی)
ا/ت:سرم داد کشیدی قهرممم
ته:من سرت داد نکشیدم ا/ت ببخشید قهر نکن
ا/ت:هاها مگه من لوسم که قهر کنم عشخمم (درحال خندیدن😁)
ته:ای وروجک(درحال قلقلک دادن)
ا/:ت نکن تهیونگ تروخدا نکن خخخ نههه (درحال خندیدن)
ته :باشه دیگه بلندشو بریم صبحونه بخوریم بریم دنبال کارو بارمون
ا/ت:چشم ارباب تهیونگ🫡
(از زبان نویسنده)
ا/ت و تهیونگ رفتن پائین و صبحونشونو خوردن و لباس پوشیدن رفتن بیرون برای خرید وسایل عروسیشون
توی پاساژ ا/ت جلوی یه جواهر فروشی ایستاد یه حلقه ی ست برای خودشو تهیونگ انتخاب کرد و خریدنش (اسلاید دوم)
تهیونگ هرجا ا/ت میرفت دنبالش بود
ا/ت وارد یه کت و شلوار فروشی شدو تهیونگ هم دنبالش رفت و ا/ت دنبال یه کت و شلوار ست قشنگ بود چنتا کت و شلوار نگا کرد و بلخره یکی انتخاب کرد (اسلاید سوم)
حالا نوبت ا/ت بود که انتخاب کنه ولی تهیونگ گفت من برای همسر آینده ام لباسشو انتخاب میکنم
و با ا/ت وارد یه مغازه ی پر از لباس عروس شدو اینبار ا/ت دنبال تهیونگ راه افتاد
(از زبان ا/ت)
خیلی باحال بود وقتی تهیونگ وارد اون مغازه شد همه بهش احترام میزاشتن
تهیونگ یکی از خوشکل ترین لباس عروس دنیارو برام انتخاب کرد (اسلاید چهارم)
من عاشقش شدم اون خیلی قشنگ بود تهیونگ بهشون دستور داد لباسرو برامون بزارن تو جعبه اونا هم با احترام لباسو گذاشتن تو جعبه و بهمون دادن و تهیونگ پولشو داد و رفتیم بیرون و تهیونگ منو گذاشت خونه و گفت خودم بقیه ی کارارو انجام میدم منم گفتم باشه و رفتم پیش اجوما و همه ی اتفاقاتمون رو براش توضیح دادم اونا با خوشحالی داشت گوش میداد
و بهم گفت خوشبخت بشی دخترم
بهش گفتم ممنونم اجوما
(تهیونگ)
برا عروسی تالار سفارش دادمو کارای دیگه فقط مونده بود فردا و آرایشگر که همش اوکی شده بود همچی تموم بود و فردا ا/ت کاملا برای خودم میشد
به سمت اون بار که با ا/ت آشنا شدم رفتمو به دوست ا/ت کارت دعوت دادم و بهش گفتم بیاد برای عروسی وقتی ازم کارت دعوت گرفت اشک توی چشماش جمع شده بود و گفت ازت ممنونم ارباب تهیونگ یه لبخند روی لبم اومد و به پائین نگا کردمو یکدفعه ی فکری به سرم رسید و بهش نگاه کردم و تو دلم گفتم این دختر شاید نیمه گمشده ی یونگی باشه ( راست میگیااا تهیونگگگ😃)
بهش گفتم بیا شاید برات شوهر پیدا کنیم با مهربونی بهم نگا کردو گفت ازتون ممنونم ولی من برای شوهر کردن عجله ندارم همین که ا/ت خوشحال باشه خوشحالم
بهش گفتم پس میبینمت باید بیای
گفت چشم حتما
یه نیشخند زدم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم و بعد از شام خوردن یکم ور رفتم با گوشیو حرفای ا/ت رو گوش کردن باهم خوابیدیم....
(روز عروسی)
ته:ا/ت بلندشو باید خودتو واسه آرایش کردن آماده کنی
ا/ت:ساعت چنده؟(حالت خابالود)
ته:ساعت 7:29
ا/ت: ایواییی واییییییییییی (زود بلندشدن و رفتن کارای همیشگی انجام دادن)
(ارایشگر اومد و کارای ا/ت رو انجام داد و ا/ت مثل ماه شده بود و تهیونگ هم مثل اسلاید چهارم شده بود)
۹.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.