شاهنامه کیخسرو ۶۱
#شاهنامه #کیخسرو #۶۱
سپاه ایران پیش از انکه دشمن از خواب برخیزد از انجا دور شده تا به دامنه کوه هماون رسیدند.چون افتاب دمید پیران سواری از پی ایرانیان فرستادروز بعد با طلوع افتاب پیران با سپاهش به هماون رسیدن
سران سپاه ایران با هم به رایزنی پرداختند و گودرز پیر چاره را در شبیخون زدن دید پس چنان به قلب سپاه توران زدند چون درفش پیران دریده شد،بیم در دل سپاه توران افتاد و هر یک بسویی گریختند واما هومان انها را بازگردان پس سواران تورانی ایرانیان را در میان گرفتند و با تیغ و تیر و گرز و شمشیر بر انها باریدند.
از سوی دیگر دلاوران ایرانی که برای حفظ درفش و جایگاه ایرانیان در اردوگاه مانده بودند . اخبار به کیخسرو رسیدپیام به نزد رستم فرستاد رستم به نزد شاه رفت در انجاه به فریبرز گفت .
فریبرز به رستم گفت ای پهلوان ارزویی دارم که جز تو بر کسی نتوانم گفت.من و سیاوش برادر زنی که از او بازمانده،زیبنده ی من است.رستم نزد شاه رفت و گفت:شهریارافریبرز خواستار فرنگیس است.خسرو پاسخ داد ای نامدار میدانی که مادرم به رای من نیست ولی به او می گویم تا چه پیش اید.پس کیخسرو نزد فرنگیس رفت.خسرو مادر را ستود و گفت ای تنها یادگار پدر،رستم بر این است که تو همسر فریبرز باشی.اکنون رای و فرمان تو چیست؟فرنگیس با دیدگانی اشکبار گفت ،هیچ مردی در جهان چون سیاوش نخواهد بود.ولی هر چه شاه بفرماید فرمانبردارم.پس ازدواج فرنیس و فریبرز سپاه ایران حرکت کرد . از طرفی از جانب افراسیاب سپاهی فراوان به آنسو آمد و فردی به نام کاموس که زور صد شیر را داشت سپاه را همراهی میکرد و خاقان چین هم با سپاهیانش به کمک آنها رفت و به او مژده دادند روز بعد ایرانیان سپاه عظیمی را که برای کمک به تورانیان آمده بود دیدند و نگران شدند از سوی دیگر فریبرز به گودرز رسید و آنها به گرمی یکدیگر را به برگرفتند وفربیرز گفت رستم از پشت من میآید و گفته که فعلاً جنگ نکنیم تا او بیاید
وقتی خورشید زد کاموس آماده جنگ شد . تا مدتی دو طرف به همراه سپاهیانشان میجنگیدن بعد از مدتی استراحت کردن بلاخره رستم رسید .
صبح روز بعد هومان خیمههای فراوانی دید و فهمید که سپاه کمکی به نزد ایرانیان آمده است و گفت : خیمهای سبز با پرچم اژدها دیدهام به گمانم رستم آمده باشد..
رستم به سپاهش گفت :درراه یکسره و بیدرنگ به اینجا آمدم و به همین خاطر سم رخش کوفته شده است .امروز بدون من بجنگید تا فردا رخش بهتر شود
طبل جنگزده شد و مبارزه آغاز گشت
سپاه ایران پیش از انکه دشمن از خواب برخیزد از انجا دور شده تا به دامنه کوه هماون رسیدند.چون افتاب دمید پیران سواری از پی ایرانیان فرستادروز بعد با طلوع افتاب پیران با سپاهش به هماون رسیدن
سران سپاه ایران با هم به رایزنی پرداختند و گودرز پیر چاره را در شبیخون زدن دید پس چنان به قلب سپاه توران زدند چون درفش پیران دریده شد،بیم در دل سپاه توران افتاد و هر یک بسویی گریختند واما هومان انها را بازگردان پس سواران تورانی ایرانیان را در میان گرفتند و با تیغ و تیر و گرز و شمشیر بر انها باریدند.
از سوی دیگر دلاوران ایرانی که برای حفظ درفش و جایگاه ایرانیان در اردوگاه مانده بودند . اخبار به کیخسرو رسیدپیام به نزد رستم فرستاد رستم به نزد شاه رفت در انجاه به فریبرز گفت .
فریبرز به رستم گفت ای پهلوان ارزویی دارم که جز تو بر کسی نتوانم گفت.من و سیاوش برادر زنی که از او بازمانده،زیبنده ی من است.رستم نزد شاه رفت و گفت:شهریارافریبرز خواستار فرنگیس است.خسرو پاسخ داد ای نامدار میدانی که مادرم به رای من نیست ولی به او می گویم تا چه پیش اید.پس کیخسرو نزد فرنگیس رفت.خسرو مادر را ستود و گفت ای تنها یادگار پدر،رستم بر این است که تو همسر فریبرز باشی.اکنون رای و فرمان تو چیست؟فرنگیس با دیدگانی اشکبار گفت ،هیچ مردی در جهان چون سیاوش نخواهد بود.ولی هر چه شاه بفرماید فرمانبردارم.پس ازدواج فرنیس و فریبرز سپاه ایران حرکت کرد . از طرفی از جانب افراسیاب سپاهی فراوان به آنسو آمد و فردی به نام کاموس که زور صد شیر را داشت سپاه را همراهی میکرد و خاقان چین هم با سپاهیانش به کمک آنها رفت و به او مژده دادند روز بعد ایرانیان سپاه عظیمی را که برای کمک به تورانیان آمده بود دیدند و نگران شدند از سوی دیگر فریبرز به گودرز رسید و آنها به گرمی یکدیگر را به برگرفتند وفربیرز گفت رستم از پشت من میآید و گفته که فعلاً جنگ نکنیم تا او بیاید
وقتی خورشید زد کاموس آماده جنگ شد . تا مدتی دو طرف به همراه سپاهیانشان میجنگیدن بعد از مدتی استراحت کردن بلاخره رستم رسید .
صبح روز بعد هومان خیمههای فراوانی دید و فهمید که سپاه کمکی به نزد ایرانیان آمده است و گفت : خیمهای سبز با پرچم اژدها دیدهام به گمانم رستم آمده باشد..
رستم به سپاهش گفت :درراه یکسره و بیدرنگ به اینجا آمدم و به همین خاطر سم رخش کوفته شده است .امروز بدون من بجنگید تا فردا رخش بهتر شود
طبل جنگزده شد و مبارزه آغاز گشت
۸.۸k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.