منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

حافظ
دیدگاه ها (۴)

مردا همه نعمتن میگی نه مرد یعنی..چای احمد:برنج محسنآبلیموی م...

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که ازصبح تا نصف شب در مورد چیز...

تو را در دلبری دستی تمامستمرا در بی‌دلی درد و سقامستبجز با ر...

گویند: در بنی اسرائیل عابدی بود، شنید در آن نزدیکی درختی است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط