من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم

من آن طبیــــــب زمینگیر زار و بیــــــــــــمارم
که هر چه زهر به خود می دهم ٬نمی میرم

* دریا اگر سر می زند بر سنگ ٬ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی اســـــت
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۳)

به روی ما به شرط بنــــــــدگی در می گشاید عشقعجب داروغه ای!...

گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهماما دلم برای هــــــــــمان ...

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارندکه آتشی که نمیرد، همیشه در د...

میانِ کتاب‌ها گشتممیانِ روزنامه‌های پوسیده‌ی پُرغبار،در خاطر...

"همزن " و "آبمیوه گیری" ام را از هم جدا کردم .زن و شوهرند و ...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط