سوفیا لبخند زد و با تمسخر و ادا گفت اوه نامزد آره خ

سوفیا لبخند زد‌‌ و با تمسخر و ادا گفت: «اوه! نامزد! آره خودت را برسون تا ندزدیدنش. پس بذار اقلا یه سلفی بگیریم.» و در کنار سارا ایستاد و عکس گرفت..
باز هم با خنده، دستی به بلوز سارا کشید و گفت: بلوز آبی آستین بلند یقه دار....با شلوار کتون!.. اوهوم... بهت میاد! یه مدل خاصی شدی.
سارا با بی میلی کنار میز ایستاد و سوفیا از او عکس گرفت. بالاخره از هم خداحافظی کردند. سوفیا یک لحظه برگشت و از سارا که در حال رفتن بود باز هم عکس گرفت. عکس ها را انتخاب کرد و گزینه ارسال را برای دیبا زد. و نوشت: «داره میره فرودگاه. حتما جلوی ورودی فرودگاه پیاده میشه. زمانی که وارد ساختمان اصلی فرودگاه نشده تموم بشه.)
سارا به ایستگاه مقابل فرودگاه رسید. همان لحظه فرهاد از سالن فرودگاه بیرون آمد و به سمت ایستگاه تاکسی روانه بود که ناگهان سارا را دید. صدا زد: "ساراجان! اینجا!" سارا به سمت صدای فرهاد برگشت و ذوق زده، قدمی بلند به طرف پیاده رو برداشت. همان لحظه ماشین تویوتایی با سرعت بالا سر رسید و در کمال ناباوری محض چشمان فرهاد، محکم به سارا زد و او را چند متر آن طرف تر پرتاب کرد. فرهاد كيف و چمدانش را انداخت و در حالی که فریاد میکشید: «سارا!!!!! به سمت او دوید.
سر سارا به جدول خورده بود. روسری اش غرق خون بود و از زیر خون بیرون می زد، فرهاد شوکه شده بود. سارا کف پایش را به کف آسفالت می کشید و صدای نامفهوم و ضعیف از گلويش خارج میشد.

دسته گلی که سارا خریده بود افتاده بود زمین ودر اطراف پخش شده بود. فرهاد کنار او روی دو زانو افتاد؛ سر سارا را بلند کرد و روی پایش گذاشت....

#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

در این‌کتاب با زنانی آشنا میشوید که به خاطر برگزیدن حجاب، چه...

✅روایتی از شهید مفقود الاثر، سید علی اکبر حسینی که پس از ۳۱...

اگه اجازه بدین مطالبی هم من بگم. با خانم ایلیکینا کاملا مواف...

برادر سارا با فریاد و عربده کشی به سالن نزدیک شد. برادر سارا...

دوست پسر دمدمی مزاج

NEW MAFIA

مرگ زندگی ادامه پارت ¹²³...در آن لحظه، صدای یکی از نگهبان‌ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط