پارت ۲۹
پارت ۲۹
پارت آخر
من فقط کوکی توام
@ : عروسی ؟ عروسی کی ؟
÷ : من و ات
@ : ات تو بدون اجازه ی من ازدواج کردی چطور جرئت کردی
+ : یوجین من دیگه از تو اجازه نمیگیرم از همسرم کوک اجازه میگیرم
راوی : و بعد کوک و ات رفتن
۱ روز بعد
÷ : خب ات امروز جشنه
+ : آره . میگم کوکی میتونی منو ببری آرایشگاه
÷ : آره حتما
راوی : و بعد کوک ات رو میبره آرایشگاه و بقیه ی کاراشونم انجام میدن
ویو ته می : امروز عروسی کوک با اون دخترشت آخه ات چی داره که من ندارم ( گریه ) ( میخوای گریه کنی گریه کن بی تربیت 🤣🤣🤣 )
پرش زمانی به ساعت ۱ شب
+: وای دارم میمیرم از خستگی
÷: اشکال نداره الان میریم خونه میخوابی
راوی : کوک و ات بعد از چند مین میرسن
÷: خب ات از این به بعد تو ، تو اتاق من میخوابی
+: یعنی باهم میخوابیم
÷: آره
+: عه خب
÷: همین که گفتم
راوی : بعو کوک و ات میرن لباساشونو عوض میکنن و میرن رو تخت دراز میکشن و به سقف نگاه میکنن
ویو کوک : وای خدایا یعنی باید تا کی این وضعیت رو تحمل کنم من که میمیرم ات بخواد پیشم بخوابه یعنی الان میزاره ببوسمش
راوی : کوک گوشیشو اون طرف تخت سمت ات زده بود شارژ . وقتی که میخواست گوشیشو برداره و از تخت پایین نیاد یادش رفته بود که ات کنارش دراز کشیده و بعد از اینکه گوشیشو برداشت دید که ات کنارش خوابیده بود و الان .................. چی بگم والا ( برای دوستانی که نفهمیدن کوک رفته بود رو ات )
ویو کوک : حواسم نبود که ات کنارم خوابیده و بعد از اینکه دیدم روشم از تعجب خشکم زد و ات هم از تعجب صداش در نمیومد
÷: وای ات معذرت میخوام
+: ........تو از قصد اینکارو انجام دادی ؟
÷: نه باور کن عمدی نبود
+: اوکی
÷: ات
+: بله
÷: میگم حالا که زن و شوهریم اجازه میدی ببوسمت
+: ..........ااااام
÷: آره؟
+: خب نم..................
راوی : ات هنوز حرفش تموم نشده بود که کوک میبوستش
پایان ^_^
پارت آخر
من فقط کوکی توام
@ : عروسی ؟ عروسی کی ؟
÷ : من و ات
@ : ات تو بدون اجازه ی من ازدواج کردی چطور جرئت کردی
+ : یوجین من دیگه از تو اجازه نمیگیرم از همسرم کوک اجازه میگیرم
راوی : و بعد کوک و ات رفتن
۱ روز بعد
÷ : خب ات امروز جشنه
+ : آره . میگم کوکی میتونی منو ببری آرایشگاه
÷ : آره حتما
راوی : و بعد کوک ات رو میبره آرایشگاه و بقیه ی کاراشونم انجام میدن
ویو ته می : امروز عروسی کوک با اون دخترشت آخه ات چی داره که من ندارم ( گریه ) ( میخوای گریه کنی گریه کن بی تربیت 🤣🤣🤣 )
پرش زمانی به ساعت ۱ شب
+: وای دارم میمیرم از خستگی
÷: اشکال نداره الان میریم خونه میخوابی
راوی : کوک و ات بعد از چند مین میرسن
÷: خب ات از این به بعد تو ، تو اتاق من میخوابی
+: یعنی باهم میخوابیم
÷: آره
+: عه خب
÷: همین که گفتم
راوی : بعو کوک و ات میرن لباساشونو عوض میکنن و میرن رو تخت دراز میکشن و به سقف نگاه میکنن
ویو کوک : وای خدایا یعنی باید تا کی این وضعیت رو تحمل کنم من که میمیرم ات بخواد پیشم بخوابه یعنی الان میزاره ببوسمش
راوی : کوک گوشیشو اون طرف تخت سمت ات زده بود شارژ . وقتی که میخواست گوشیشو برداره و از تخت پایین نیاد یادش رفته بود که ات کنارش دراز کشیده و بعد از اینکه گوشیشو برداشت دید که ات کنارش خوابیده بود و الان .................. چی بگم والا ( برای دوستانی که نفهمیدن کوک رفته بود رو ات )
ویو کوک : حواسم نبود که ات کنارم خوابیده و بعد از اینکه دیدم روشم از تعجب خشکم زد و ات هم از تعجب صداش در نمیومد
÷: وای ات معذرت میخوام
+: ........تو از قصد اینکارو انجام دادی ؟
÷: نه باور کن عمدی نبود
+: اوکی
÷: ات
+: بله
÷: میگم حالا که زن و شوهریم اجازه میدی ببوسمت
+: ..........ااااام
÷: آره؟
+: خب نم..................
راوی : ات هنوز حرفش تموم نشده بود که کوک میبوستش
پایان ^_^
۵.۰k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.