استاد تاریخ فا*کی ( part 20 )
📚🖤 استاد تاریخ فا*کی 🖤📚
📚🖤 پارت 20 🖤📚
🎻 ادامه🎻 :
☁ از زبان ا.ت ☁ :
حرفم تموم نشده بود که جون همزمان که با جدیت و سردی داشت از بغل شونم رد میشد گفت
_خانم پارک امیدوارم زودتر از من به کلاس برسین تا یه منفی خوشگل جلوی اسمتون نزاشتم
+اعااا
به سونگ دست تکون دادم و با بدو و بهترین سرعتم به سمت کلاس دویدم.
تو کلاس رفتم
+اوفففففف اخیش زودتر رسیدم ، مرتیکهی (نفس نفس میزد 😤)
حرفم تموم نشده بود که
_همه بشینین سرجاهاتون
یه چشم غره بهش رفتم و رفتم نشستم سرجام (🙄)
یهو جون بد جوری نگام کرد که آب دهنمو قورت دادم دروغ چرا ترسیدم ازش. بعد از یه حضور و غیاب طولانی ، درسمونو شروع کردیم
_کتاباتون رو باز کنین ( کتاب تاریخ)
حرفش تموم نشده بود که در کلاس زده شد و مدیر وارد شد ، دیدم پشتش هم همون پسره اومد همون سونگ.
مدیر : آقای ته دانشجوی جدید داریم ، امروز به این دانشگاه انتقالی گرفته
_بایدم حتما تو کلاس منم میاوردین آخه ( با طعنه گفت )
مدیر : دیگه اینجا جای خالی داشتین و خود دانشجومونم این کلاسو میخواست.
_خودش میخواست (😳) ، شماهم اهمیت دادین (😳)
مدیر : خب دیگه ، امم وقت کلاس گرفته نشه. دیگه معلومه همتونم دانشجوی عزیزمون رو میشناسین لازم به معرفی نیست.
توی کلاس یهو غوغایی به پا شد
..♡: واییی این پسره. اوفففف چقدر کراشه
..☆: چقدر خوشتیپه. این همون وارثست
..∆: برای خودمه کسی نزدیکش نشه
..□: جذاببببببببب
🙋🏻♂️ : عه رفیق جدید تو اکیپمون جا دارم برات
-ساکتتتتتتتتتت ( داد بلند 🗣 )
همه با دادی که جـون زد ساکت شدن. انگار همه میشناسنش.
ادامه دارد...
حمایت فراموش نشه 🥺👋🏻
"کیوی خشن 🥝🔪
📚🖤 استاد تاریخ فا*کی 🖤📚
📚🖤 پارت 20 🖤📚
🎻 ادامه🎻 :
☁ از زبان ا.ت ☁ :
حرفم تموم نشده بود که جون همزمان که با جدیت و سردی داشت از بغل شونم رد میشد گفت
_خانم پارک امیدوارم زودتر از من به کلاس برسین تا یه منفی خوشگل جلوی اسمتون نزاشتم
+اعااا
به سونگ دست تکون دادم و با بدو و بهترین سرعتم به سمت کلاس دویدم.
تو کلاس رفتم
+اوفففففف اخیش زودتر رسیدم ، مرتیکهی (نفس نفس میزد 😤)
حرفم تموم نشده بود که
_همه بشینین سرجاهاتون
یه چشم غره بهش رفتم و رفتم نشستم سرجام (🙄)
یهو جون بد جوری نگام کرد که آب دهنمو قورت دادم دروغ چرا ترسیدم ازش. بعد از یه حضور و غیاب طولانی ، درسمونو شروع کردیم
_کتاباتون رو باز کنین ( کتاب تاریخ)
حرفش تموم نشده بود که در کلاس زده شد و مدیر وارد شد ، دیدم پشتش هم همون پسره اومد همون سونگ.
مدیر : آقای ته دانشجوی جدید داریم ، امروز به این دانشگاه انتقالی گرفته
_بایدم حتما تو کلاس منم میاوردین آخه ( با طعنه گفت )
مدیر : دیگه اینجا جای خالی داشتین و خود دانشجومونم این کلاسو میخواست.
_خودش میخواست (😳) ، شماهم اهمیت دادین (😳)
مدیر : خب دیگه ، امم وقت کلاس گرفته نشه. دیگه معلومه همتونم دانشجوی عزیزمون رو میشناسین لازم به معرفی نیست.
توی کلاس یهو غوغایی به پا شد
..♡: واییی این پسره. اوفففف چقدر کراشه
..☆: چقدر خوشتیپه. این همون وارثست
..∆: برای خودمه کسی نزدیکش نشه
..□: جذاببببببببب
🙋🏻♂️ : عه رفیق جدید تو اکیپمون جا دارم برات
-ساکتتتتتتتتتت ( داد بلند 🗣 )
همه با دادی که جـون زد ساکت شدن. انگار همه میشناسنش.
ادامه دارد...
حمایت فراموش نشه 🥺👋🏻
"کیوی خشن 🥝🔪
۱۷.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.