یونا یهو روی پاهام یه دستی احساس کردم که داشت رون پام فش

یونا یهو روی پاهام یه دستی احساس کردم که داشت رون پام فشار میدا نگاهی کردم دست همون پسره بود
کوک :چند ؟
یونا :چی چند(فشاری )
کوک :چند شب باهام میخوابی (نیشخند )
یونا : دستتو بردار مردتیکه
کوک :هه برندارم ؟
دست پسره رو برداشتم گذاشتم کنارش

یونا :خفه بابا

استاد :کلاس امروز تموم شد میتونید برید

یونا :زود وسایلم جمع کردم که یهو دستم کشیده شد
کوک :کجا به این زودی بیبی (خنده گردنشو جا مینداز )
یونا :چیکار میکنی دستمو ول کن
کوک :دلم میخواست دستتو بگیرم فشار بدم مشکلت ؟
یونا :این دستی که داری میگی دست منه اختیارشم دست من (عصبی )

کوک:یه حرفو دو بار نمیگم مشکلت (با داد)

یونا :نفس عمیقی کشیدم دستمو مشت کردم یدونه زدم زیر چشمش فرار کردم

کوک :اخ زنیکه

لوکاس خوبی؟

کوک :اره(خنده عصبی)
یونا :از اونجا رفتم خونه بابام خونه بود

بابای یونا : چرا نفس نفس میزنی (جدی)

یونا :هیچی

بابای یونا :برای جشن تولدت دوستام دعوت کردم ادم باش

یونا :نیشخند)مگه نمیگی تولدت بس چرا خودم مهمون دعوت نکنم

مامان یونا : از اونجا موقعه ای که یادم میاد شما دوستی نداشتی

یونا :مگه شما گذاشتید ؟(خنده عصبی )

بابای یونا کم بل بل زبونی کن تا دو ساعت دیگه آماده باش

یونا :رفتم بالا که***
دیدگاه ها (۰)

یونا :رفتم بالا که یهو صدا نو تیف گوشی اومد بازش کردم که نو...

ایونا :که یهو دستم کرفت کشید سمت خودش کوک:اصلا خوشم نمیاد از...

بهتره بگم تو کشور

یونا :از حرف های کوک ترسیدم که یهو در ماشین باز کرد دستم گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط