فیک زندگی با بنگتن۳
فیک زندگی با بنگتن۳
پارت آخر
ی مدت گذشت حتی چندبار تصمیم ب خدکشی گرفتم جین و نامجون نجاتم دادن هر روز هر لحظه با دیدن شوگا از این ک اینقد بی تفاوت رفتار میکنه زجر میکشیدم اما هیچ حسی توی چشمای شوگا دیده نمیشد ی روز توی اوج اذیت کردنای کوک بی تفاوت ازشون رد شدم سویچ ماشین جین رو برداشتم افسردگی گرفته بودمو نامجون و جین حواسشون خیلی ب من بود نامجون با ماشینش تعقیبم میکرد رفتم توی شهربازی ک با شوگا رفته بودم قدم زدم قدم زدم تا رسیدم همونجایی ک آخرین بار همو بوسیدیم اونجا زانو زدم صورتمو گذاشتم توی دستام بغض خیلی وقت پیش ک داشتمو شکست بهد چند دقیقه ی قوطی قرص از جیبم در آوردم و همه اشو ریختم توی دهنم همه اشو قورت دادم بازم اشک ریختم
ات:منو بازی دادی توعه عوضی ولم کردی رفتی فک کردی میتونم زنده بمونم (گریه)
نامجون اومد و نشست روی زمین بغلم گرفت
نامجون:هی آروم باش
آروم آروم چشام سیاهی رفت و توی بغلش از هوش رفتم نامجون با دیدن قوطی خالی بلندم کرد و منو رسوند بیمارستان بعد چند ساعت شستوشوی معده ام تموم شد وقتی چشامو باز کردم
جین:چرا خاستی خدتو بکشی ها فکر من نبودی د آخه دختر دیوونه فکر این نکردی مامان و بابا چیکار میکنن چی سرمون میاد اگ نامجون نیومده بود دمبالت چی عقلتو از دست دادی درسته عاشقش بودی دیگ تموم شد قرار نیس خدتو فدا کنی براش
نامجون:آروم باش میشه باهات تنایی حرف بزنم
نامجون همه چیو ب جین گفت جین عصبی شد و باهاش دست ب یقه شد
جین:توعه کثافط با زندگی این دوتا چیکار کردی مگ هرکی هرکیه فکر اینو نکردی احساس خاهر من چی میشه فک کردی عاشقت میشع ...
از تخت اومدم پایین سُرُمو از دستم در آوردم آروم آروم رفتم بیرون حرفای جینو شنیدم ب نامجون سیلی زد
ات:بسه...جین...بیا(کم جون)
دوتاشون با شنیدن صدای من هجوم آوردم سمتم
نامجون:میخایی بمیری ک چی شه ها(داد)
جین:توعه عوضی سر خاهرم داد نزن(داد)
نامجون ساکت شد و با چشماش دعوام میکرد
جین:فک نکردی بدون تو چی سرم میاد خر (بغض)
بغلم کرد و چشام طلبکارانه با چشای نامجون در افتاده بود از جین جدا شدم بی حال سمت تخت رفتم شب مرخصم کردن و برگشتیم خونه دیگ ن حسی ب نامجون داشتم ن حسی ب شوگا تصمیم گرفتم برگردم خونه وسایلامو جمع کردم و خداحافظی کردم رفتم سمت خونه بابا و مامان
پایان دیگ منتظر فصل بعد نباشین
خوشتون اومد از این فیک و فیک زندگی با ماکان
پارت آخر
ی مدت گذشت حتی چندبار تصمیم ب خدکشی گرفتم جین و نامجون نجاتم دادن هر روز هر لحظه با دیدن شوگا از این ک اینقد بی تفاوت رفتار میکنه زجر میکشیدم اما هیچ حسی توی چشمای شوگا دیده نمیشد ی روز توی اوج اذیت کردنای کوک بی تفاوت ازشون رد شدم سویچ ماشین جین رو برداشتم افسردگی گرفته بودمو نامجون و جین حواسشون خیلی ب من بود نامجون با ماشینش تعقیبم میکرد رفتم توی شهربازی ک با شوگا رفته بودم قدم زدم قدم زدم تا رسیدم همونجایی ک آخرین بار همو بوسیدیم اونجا زانو زدم صورتمو گذاشتم توی دستام بغض خیلی وقت پیش ک داشتمو شکست بهد چند دقیقه ی قوطی قرص از جیبم در آوردم و همه اشو ریختم توی دهنم همه اشو قورت دادم بازم اشک ریختم
ات:منو بازی دادی توعه عوضی ولم کردی رفتی فک کردی میتونم زنده بمونم (گریه)
نامجون اومد و نشست روی زمین بغلم گرفت
نامجون:هی آروم باش
آروم آروم چشام سیاهی رفت و توی بغلش از هوش رفتم نامجون با دیدن قوطی خالی بلندم کرد و منو رسوند بیمارستان بعد چند ساعت شستوشوی معده ام تموم شد وقتی چشامو باز کردم
جین:چرا خاستی خدتو بکشی ها فکر من نبودی د آخه دختر دیوونه فکر این نکردی مامان و بابا چیکار میکنن چی سرمون میاد اگ نامجون نیومده بود دمبالت چی عقلتو از دست دادی درسته عاشقش بودی دیگ تموم شد قرار نیس خدتو فدا کنی براش
نامجون:آروم باش میشه باهات تنایی حرف بزنم
نامجون همه چیو ب جین گفت جین عصبی شد و باهاش دست ب یقه شد
جین:توعه کثافط با زندگی این دوتا چیکار کردی مگ هرکی هرکیه فکر اینو نکردی احساس خاهر من چی میشه فک کردی عاشقت میشع ...
از تخت اومدم پایین سُرُمو از دستم در آوردم آروم آروم رفتم بیرون حرفای جینو شنیدم ب نامجون سیلی زد
ات:بسه...جین...بیا(کم جون)
دوتاشون با شنیدن صدای من هجوم آوردم سمتم
نامجون:میخایی بمیری ک چی شه ها(داد)
جین:توعه عوضی سر خاهرم داد نزن(داد)
نامجون ساکت شد و با چشماش دعوام میکرد
جین:فک نکردی بدون تو چی سرم میاد خر (بغض)
بغلم کرد و چشام طلبکارانه با چشای نامجون در افتاده بود از جین جدا شدم بی حال سمت تخت رفتم شب مرخصم کردن و برگشتیم خونه دیگ ن حسی ب نامجون داشتم ن حسی ب شوگا تصمیم گرفتم برگردم خونه وسایلامو جمع کردم و خداحافظی کردم رفتم سمت خونه بابا و مامان
پایان دیگ منتظر فصل بعد نباشین
خوشتون اومد از این فیک و فیک زندگی با ماکان
۴.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.