وانشات
#فیک #جونگکوک ( #وانشات )
صفحه اول ، #عشق
پارت ۳
کوک با یه کامیون تصادف کرد و رفت کما
اعضا فهمیدن و سررریع خودشونو به بیمارستان رسوندن
کمپانی این خبر رو منتشر کرد و وقتی ا/ت فهمید
با سرعت نور خودشو رسوند بیمارستان
وقتی رسید تهیونگ داشت گریه میکرد
فهمید اوضاع خوب نیست
بدون اینکه خودش بفهمه اشکاش سرازیر شدن
اعضا با دیدنش اومدن سمتش
جیمین:ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
ا/ت:تو تلویزیون دیدم جونگکوک بستریه اما نمیدونستم خیلی حالش بده خودمو رسوندم اینجا..حالا بگید ببینم میتونیم ببینیمش؟حافظشو که از دست نداده مثه فیلما؟
تهیونگ با گریه: خب...راستش..ا/ت..هق...هق..جونگکوک رفته تو کما..دکترا میگن احتمال اینکه بهوش بیاد خیلی کمه!
سرم گیج و چشام سیاهی رفت
فک کنم غش کردم
وقتی بهوش اومدم یاد جونگکوک افتادم..
نامجون کنارم نشسته بود
ی سرم تو دستم بود داشتم سعی میکردم اونو بکنم که نامجون پرستارو صدا کرد
پرستار اومد و سرم رو از دستم،در آورد
از پرستار پرسیدم:جئون جونگ کوک اتاقشن کدومه؟
پرستار:ایشون،ممنوع الملاقات هستن!
ا/ت:تورررروخدا بزارین فقط ۱ دقیقه باهاش حرف بزنم،خواااهش میکنم
پرستار:باشه آروم باش..ببینم چیکتر میتونم بکنم خبر میدم بهت
رفت بیرون و حدودا نیم ساعت دیگه با یه لباس پرستاری تو دستش وارد اتاق شد
پرستار:بیا اینو بپوش برو تو اتاق آقای جئون اما یادت باشه فقط یک دقیقه
کم بود بال دربیارم
لباسارو پوشیدم و با راهنمایی پرستار رسیدم به اتاق کوک
رفتم داخل
دستمو گذاشتم رو دست کوک
ا/ت:کوکی ، نمیدونم الان صدامو میشنوی یا نه اما خواهش میکنم چشاتو باز کن(با گریه)من خیلی دوست دارم با اینکه چا اون وو رو..
وقتی این جمله رو گفتم از صدای دستگاه فشار قلب متوجه شدم که ضربان قلبش بالا رفت
یه لبخند ریزی زدم
ا/ت:خب خب باشه من که هنوز چیزی نگفتم اما اون هم دل داره..یادمه تو دانشگاه خیلی نگات میکردم..همیشه دوست داشتم تو هم نگام کنی اما هیچوقت حتی تصادفی هم نگام نمیکردی...
میدونستم هیچوقت نمیتونم بهت برسم
حالم اصلا خوب نبود و به چا اون وو پناه بردم
اون هم منو از ته قلبش دوست نداره وقتی از دوست دخترش خیانت دید فقط برای فراموش کردن اون منو جایگزین کرد
الانم خداروشکر دختره خیلی دلش میخواد برگرده به رابطه ای که با چا اون وو داشت
چا اون وو هم همینطور
قبل از اینکه بیام برا دنس تو موزیک ویدیوت قرار بود با چا اون وو بهم بزنم چون اون دختره خیلی اذیتم میکرد
معلوم بود چا اون وو رو بیشتر از من دوست داره..
منم داشتم بیخیال میشدم اما نمیدونستم بعد از رفتن چا اون وو چیکار کنم
پرستار اومد داخل: وقتت تمومه بیا بیرون
ا/ت:اما خوشحالم که تو هستی
پرستار:گفتم بیا بیرووون،دکتر داره میاددد
یهو دیدم کوک مثل یه فرشته چشاشو باز کرد..
ا/ت:خانوم پرستااار اون چشاشو باز کرددددد
اشکامو روی گونه هام حس میکردم
که دوباره چشاشو بستو دستگاه فشار قلب ضربان قلب کوک رو صفر نشون داد
کوک داشت سعی میکرد بمونه اما نمیتونست..قلبش وایستاده بود!!
مطمئن بودم حرفامو شنیده
دنیا دور سرم چرخید
ادامه دارد...
(پارت بعدی رو فرررردا میزارمااا تو کامنتا نگید چون دلم نمیاد و مجبور میشم برم همین الان پارت چهارو بنویسم..)
درضمن پارت بعد شرایط داره!
حداقل ۱۰ لایک برای این پست تا پارت بعدیرو بزارم
صفحه اول ، #عشق
پارت ۳
کوک با یه کامیون تصادف کرد و رفت کما
اعضا فهمیدن و سررریع خودشونو به بیمارستان رسوندن
کمپانی این خبر رو منتشر کرد و وقتی ا/ت فهمید
با سرعت نور خودشو رسوند بیمارستان
وقتی رسید تهیونگ داشت گریه میکرد
فهمید اوضاع خوب نیست
بدون اینکه خودش بفهمه اشکاش سرازیر شدن
اعضا با دیدنش اومدن سمتش
جیمین:ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
ا/ت:تو تلویزیون دیدم جونگکوک بستریه اما نمیدونستم خیلی حالش بده خودمو رسوندم اینجا..حالا بگید ببینم میتونیم ببینیمش؟حافظشو که از دست نداده مثه فیلما؟
تهیونگ با گریه: خب...راستش..ا/ت..هق...هق..جونگکوک رفته تو کما..دکترا میگن احتمال اینکه بهوش بیاد خیلی کمه!
سرم گیج و چشام سیاهی رفت
فک کنم غش کردم
وقتی بهوش اومدم یاد جونگکوک افتادم..
نامجون کنارم نشسته بود
ی سرم تو دستم بود داشتم سعی میکردم اونو بکنم که نامجون پرستارو صدا کرد
پرستار اومد و سرم رو از دستم،در آورد
از پرستار پرسیدم:جئون جونگ کوک اتاقشن کدومه؟
پرستار:ایشون،ممنوع الملاقات هستن!
ا/ت:تورررروخدا بزارین فقط ۱ دقیقه باهاش حرف بزنم،خواااهش میکنم
پرستار:باشه آروم باش..ببینم چیکتر میتونم بکنم خبر میدم بهت
رفت بیرون و حدودا نیم ساعت دیگه با یه لباس پرستاری تو دستش وارد اتاق شد
پرستار:بیا اینو بپوش برو تو اتاق آقای جئون اما یادت باشه فقط یک دقیقه
کم بود بال دربیارم
لباسارو پوشیدم و با راهنمایی پرستار رسیدم به اتاق کوک
رفتم داخل
دستمو گذاشتم رو دست کوک
ا/ت:کوکی ، نمیدونم الان صدامو میشنوی یا نه اما خواهش میکنم چشاتو باز کن(با گریه)من خیلی دوست دارم با اینکه چا اون وو رو..
وقتی این جمله رو گفتم از صدای دستگاه فشار قلب متوجه شدم که ضربان قلبش بالا رفت
یه لبخند ریزی زدم
ا/ت:خب خب باشه من که هنوز چیزی نگفتم اما اون هم دل داره..یادمه تو دانشگاه خیلی نگات میکردم..همیشه دوست داشتم تو هم نگام کنی اما هیچوقت حتی تصادفی هم نگام نمیکردی...
میدونستم هیچوقت نمیتونم بهت برسم
حالم اصلا خوب نبود و به چا اون وو پناه بردم
اون هم منو از ته قلبش دوست نداره وقتی از دوست دخترش خیانت دید فقط برای فراموش کردن اون منو جایگزین کرد
الانم خداروشکر دختره خیلی دلش میخواد برگرده به رابطه ای که با چا اون وو داشت
چا اون وو هم همینطور
قبل از اینکه بیام برا دنس تو موزیک ویدیوت قرار بود با چا اون وو بهم بزنم چون اون دختره خیلی اذیتم میکرد
معلوم بود چا اون وو رو بیشتر از من دوست داره..
منم داشتم بیخیال میشدم اما نمیدونستم بعد از رفتن چا اون وو چیکار کنم
پرستار اومد داخل: وقتت تمومه بیا بیرون
ا/ت:اما خوشحالم که تو هستی
پرستار:گفتم بیا بیرووون،دکتر داره میاددد
یهو دیدم کوک مثل یه فرشته چشاشو باز کرد..
ا/ت:خانوم پرستااار اون چشاشو باز کرددددد
اشکامو روی گونه هام حس میکردم
که دوباره چشاشو بستو دستگاه فشار قلب ضربان قلب کوک رو صفر نشون داد
کوک داشت سعی میکرد بمونه اما نمیتونست..قلبش وایستاده بود!!
مطمئن بودم حرفامو شنیده
دنیا دور سرم چرخید
ادامه دارد...
(پارت بعدی رو فرررردا میزارمااا تو کامنتا نگید چون دلم نمیاد و مجبور میشم برم همین الان پارت چهارو بنویسم..)
درضمن پارت بعد شرایط داره!
حداقل ۱۰ لایک برای این پست تا پارت بعدیرو بزارم
۶.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.